تا چه معجز کرده امشب باز عدل شهريار
کاتش سوزنده با آب روان گشتست يار
آب و آتش بسکه از عدلش بهم آميختند
کس ترشح را نيارد فرق کردن از شرار
از چراغان خاک پنداري سپهري ديگرست
يافلک پروين و مه را کرده بر گيتي نثار
حزم صاحب اختياري بين که از عزم ملک
آب و آتش را بهم کردست امشب سازگار
اختيار از جبر خيزد ور همي خواهي دليل
حال مير ملک جم بنگر به چشم اعتبار
تا نشد مجبول و مجبورش روان از مهر شه
شاه دريا دل نکردش نام صاحب اختيار
آب ششپير آمد اين آتش ازان افروخت مير
تا ميان آب و آتش هم نماند گيرو دار
يا نه چون آن آب از دير آمدن دلگير بود
خواست دلگرمش کند ز الطاف شاه بختيار
راست گويم معجز حزم شهنشاهست و بس
کاتش سوزنده را زاب روان سازد حصار
سرخ رو گشت آب ششپير امشب از بخت ملک
زانکه از دير آمدن شرمنده بود و خاکسار
يانه باز از هجر خاکپاي شه شرمنده است
زان رخش سرخست ز آتش همچو روي شرمسار
آتش اندر ابر مي بارند امشب يابه طبع
آتش سوزنده همچون تيغ شه شد آبدار
يا خيال تيغ شه اندر دل آتش گذشت
پاي تا سر آب شد از شرم تيغ شهريار
يا چو مهر و کين شه خلاق آب و آتشند
مهر و کين شه بهم گشتند امشب سازگار
راست گويي آتشين گلها درون موج آب
هست چون عکس مي گلگون به سيمين چهريار
يا نشان آتش موسي است اندر آب خضر
يا نه شاخ ارغوان رستست زآب جويبار
يا ميان حقه الماس ياقوت مذاب
يا درون بوته سيماب زر خوش عيار
آب امشب شعله انگيزست و آتش رشحه ريز
عدل شه را بين کزو شد نار آب و آب نار
دود آتش پيچد اندر آب گويي در نهفت
لشکر ديو و پري دارند با هم کارزار
وادي طورست گويي باغ تخت امشب از آنک
آتشي موسي شدست از هر درختي آشکار
مارهاي آتشين بنگر شتابان در هوا
با وجود اينکه از آتش گريزانست مار
در به باغ تخت از بس آتش افتد لخت لخت
سبزه هايش را چو برگ لاله بيني داغدار
راست گويي باغ را صد داغ حسرت بر دلست
از فراق طلعت ميمون شاه کامگار
بسکه اخترها ز اخگرها همي ريزد در آب
از شمار اختران عاجز بود اختر شمار
بسکه تير آتشين در باغ آيد از هوا
خشم شه گويي درون خلق شه دارد قرار
يانه گويي باژگون گشتست دوزخ در بهشت
تا عيان گردد به مردم قدرت پروردگار
تير تخش اندر هوا ماند به سروي بارور
کز شعاعش هست برگ و از شرارش هست بار
يا پي رجم شياطين از سپهر آيد شهاب
کيست مي داني شياطين خصم شاه نامدار
اي که ديدستي بي فوارهاي موج خيز
اينک اندر آب بين فوارهاي شعله بار
از چنارکهاي آتش ديدم امشب آنچه را
مي شنيدم کاتش سوزنده خيزد از چنار
آب ز آتش رنگ خون دارد تو گويي آب نيل
بر گروه قبطيان خون شد به امر کردگار
شاه آري موسي است و آب ششپير آب نيل
سبطي احباب ملک قبطي عدوي نابکار
سبطيان را بهره از آن نهر آب روح بخش
قبطيان را قسمت از آن رود خون ناگوار