در ستايش شاهنشاه اسلام پناه ناصرالدين شاه غازي خلدالله ملکه گويد

فرو بگرفته گيتي را به باغ و راغ و کوه و در
نم ابرو دم باد و تف برق و غو تندر
شخ از نسرين هوا از مه چمن از گل تل از سبزه
حواصل بال و شاهين چشم و هدهد تاج و طوطي پر
ز ابرو اقحوان و لاله و شاه اسپرم بيني
هوا اسود زمين ابيض دمن احمر چمن اخضر
عقيق و کهربا و بسد و پيروزه را ماند
شقيق و شنبليد و بوستان افروز و سيسنبر
ز صنع ايزدي محوند و مات و هائم و حيران
اگر لوشا اگر ارژنگ اگر ماني اگر آزر
کنون کز سنبل و شمشاد باغ و بوستان دارد
چمن تزيين دمن تمکين زمين آيين زمان زيور
به صحن باغ و طرف راغ و زير سرو و پاي جو
بزن گام و بجو کام و بخور جام و بکش ساغر
بويژه با بتي شنگول و شوخ و شنگ و بي پروا
سخن پرداز و خوش آواز و افسونساز و حيلت گر
سمن خوي و سمن بوي و سمن روي و سمن سيما
پري طبع و پريزاد و پريچهر و پري پيکر
برش ديبا فرش زيبا قدش طوبي خدش جنت
تنش روشن خطش جوشن رخش گلشن لبش شکر
به بالا کش به سيما خوش به مو دلکش به خو آتش
به چشم آهو به قدم ناژو به خد مينو به خط عنبر
چو سيمين سرومن،کش هست روي و موي و چهر ولب
مه روشن شب تاري گل سوري مي احمر
کفش رنگين دلش سنگين خطش مشکين لبش شيرين
به خو توسن به رو سوسن به رخ گلشن به تن مرمر
دو هاروت و دو ماروت و دو گلبرگ و دو مرجانش
پر از خواب و پر از تاب و پر از آب و پر از شکر
مرا هست از غم و انديشه و فکر و خيال او
بقا مشکل دو پا در گل هوا در دل هوس در سر
ز عشقش چون انار و نار و مار و اژدها دارم
بري کفته دلي تفته تني چفته قدي جنبر
وليکن من ازو شادم که سال و ماه و روز و شب
به طوع و طبع و جان و دل ثناي شه کند از بر
طراز تاج و تخت و دين و دولت ناصرالدين شه
که جويد نام و راند کام و پاشد سيم و بخشد زر
ملک اصل و ملک نسل و ملک رسم و ملک آيين
ملک طبع و ملک خوي و ملک روي و ملک منظر
عدو بند و ظفرمند و هنرجوي و هنرپيشه
عطا بخش و صبا رخش و سماقدر و سخاگستر
قوي حال و قوي يال و قوي بال و قوي بازو
جهانجوي و جهانگير و جهاندار و جهانداور
شهنشاهي که هست او را به طوع و طبع و جان و دل
قضا تابع قدر طالع ملک خادم فلک چاکر
حقايق خوان دقايق دان معارک جو بلارک زن
فلک پايه گرانمايه هماسايه همايون فر
ز فيض فضل و فرط بذل و خلق خوب و خوي خوش
دلش صافي کفش کافي دمش شافي رخش انور
به راي و فکرت و طبع و ضميرش جاودان بيني
خرد مفتون هنر مکنون شغف مضمون شرف مضمر
زهي اي بر تن و اندام و چشم و جسم بدخواهت
عصب زنجير و رگ شمشير و مژگان تير و مو نشتر
حسام فر و فال و بخت و اقبال ترا زيبد
سپهر آهن قضا قبضه شرف صيقل ظفر جوهر
در آن روزي که گوش و هوش و مغز و دل ز هم پاشد
غوکوس و تک رخش و سر گرز و دم خنجر
ز سهم تير و تيغ و گرز و کوپال گوان گردد
قضاهايم قدر حيران زمان عاجز زمين مضطر
خراشد سنگ و پاشد گرد و ريزد خاک و سنبد گل
به سم اشهب به دم ابرش به تک ادهم به نعل اشقر
بلا گاز و بدن آهن سنان آتش زمين کوره
تبر پتک و سپر سندان نفس دم مرگ آهنگر
دليران از پي جنگ و نبرد و فتنه و غوغا
روان در صف دهان پر تف سنان بر کف سپر بر سر
تو چون ببر و پلنگ و پيل و ضرغام از کمين خيزي
به کف تيغ و به بر خفتان به تن درع و به سر مغفر
به زيرت او همي چالاک و چست و چابک و چيره
شخ آشوب و زمين کوب و ره انجام و قوي پيکر
سرين و سم و ساق و سينه و کتف و ميان او
سطبر و سخت و باريک و فراخ و فربه و لاغر
دم و اندام و يال و بازو و زين و رکاب او
شراع و زورق و بلط و ستون و عرشه و لنگر
پيش باد و سمش سندان تنش ابر و تکش طوفان
کفش برف و خويش باران دوش برق و غوش تندر
به يک آهنگ و جنگ و عزم و جنبش در کمند آري
دو صد ديو و دو صد گيو و دو صد نيو و دو صد صفدر
به يک ناورد و رزم و حمله و جنبش ز هم دري
دو صد پيل و دو صد شير و دو صد ببر و دو صد اژدر
به دشت از سهم تير و تيغ و گرز و برزت اندازد
سنان قارن، سپر بيژن، کمان بهمن، کمر نوذر
شها قاآني از درد و غم و رنج و الم گشته
قدش چنگ و تنش تار و دمش ناي و دلش مزهر
سزد کز فيض و فضل و جود و بذلت زين سپس آرد
نهالش بيخ و بيخش شاخ و شاخش برگ و برگش بر
نيارد حمد و مدح و شکر و توصيفت گرش باشد
محيط آمه شجر خامه فلک نامه جهان دفتر
الا تا زايد و خيزد الا تا رويد و ريزد
نم از آب و تف از نار و گل از خاک و خس از صرصر
حسود و دشمن و بدگوي و بدخواه ترا بادا
به سر خاک و به چشم آب و به لب باد و به دل آذر
به سال و ماه و روز و شب بود بدخواه جاهت را
کجک بر سر نجک در دل حسک بالين خسک بستر