در تهنيت ورود قايم مقام طاب ثراه به خراسان

شکرکه آمد ز ري به خطه خاور
موکب قايم مقام صدر فلک فر
طوس غمين بود بي لقاي همايونش
بر صفت مکه بي حضور پيمبر
آمد و شد خار واديش همه سنبل
آمد و شد خاک ساحتش همه عنبر
بود فراقش به جان بلاي مجسم
گشت وصالش به تن توان مصور
رفت چو آمد بهار ليک مبيناد
هيچ جهان بين چنين بهاران ديگر
آخر ارديبهشت مه که به جوزا
کرد عزيمت ز ثور خسروي خاور
صدر قضا قدر با شمايل چون بدر
راند ز خاور سوي عراق تکاور
طوس که مي کوفت کوس عيش علي روس
گشت مکدر از آن قضاي مقدر
اهل خراسان همه ز غصه هراسان
صعب هراسانشان ز شومي اختر
پير و جوان مرد و زن غريب و مسافر
خرد و کلان خوب و بد فقير و توانگر
در غمش از مويه همچو موي تناتن
بي رخش از ناله همچو ناي سراسر
نام نه برجا ز صدر و مسند و ايوان
رسم نه باقي ز فرو خامه و دفتر
صالح از غصه رو نکرد به محراب
طالح از مويه لب نبرد به ساغر
روح به تنشان چنان سطبر که سندان
موي به سرشان چنان درشت که خنجر
لاله رخان را ز سقي نرگس شهلا
ياسمن ديدگان چو لاله احمر
شام و سحر صد هزار گوش به پيغام
صبح و مسا صدهزار چشم به معبر
تا که بشارت دهد که مير مؤيد
تا که اشارت کند که صدر مظفر
آمد و آمد توان تازه به قالب
آمد و آمد روان رفته به پيکر
آمدنش برد آنچه رفتنش آورد
زانده بي منتها و کلفت بي مر
خلق تو با بار بار عود مطرا
نطق تو با تنگ تنگ قند مکرر
ملک تو تاريخ آفرينش گردون
دور تو فهرست روزنامه اختر
روزي از آن با هزار سال مقابل
آني ازين با هزار عمر برابر
کلک تو نظمي دهد به ملک که نايد
ده يکش از صد هزار باديه لشکر
کلک تو لاغر و زان خليل تو فربه
بخت تو فربه وزو عدوي تو لاغر
خون ز نهيبت بسان صخره صما
بفسرد اندر عروق خصم بداختر
جان ز هراست بسان شوشه پولاد
سخت شود در وجود حاسد ابتر
خشتي از کاخ تست بيضه بيضا
کشتي از وجود تست گنبد اخضر
نام تو در روز کين حراست تن را
به بود از صد هزار جوشن و مغفر
عون تو هنگام رزم دفع عدو را
به بود از صد هزار گرد دلاور
نيست عجب گر جنين ز هيبت قهرت
پير برون آيد از مشيمه مادر
گر بنگارند نام عزم تو بر کوه
کوه زند طعنه از شتاب به صرصر
ور بدهند آيتي ز حزم تو بر باد
باد کند سخره از درنگ به اغبر
طبع روان تو زنده رود صفاهان
زنده از آن بوستان طبع سخنور
نيست دياري که سوي او نبرد بخت
نامه فتح ترا به سان کبوتر
تربيت دين کند به دست تو خامه
بر صفت ذوالفقار در کف حيدر
تا به بهاران چو خط لاله عذاران
سبزه بر اطراف جويبار زند سر
خصم تو گريان چنانکه ابر در آذار
يار تو خندان چنانکه برق در آذر