مطلع ثاني

از دو محمد زمانه يافته زيور
گر چه مر آن مهترست و اين يک کهتر
آن شه دين بود و اين شهنشه دنيا
آن مه رخشان و اين سهيل منور
شيوه آن در جهان کفالت امت
پيشه اين در زمان کفايت لشکر
ختم بر آن شد همه رسالت عظمي
ختم بر اين شد همه رياست کشور
دوده عدنان از آن هميشه مکرم
شوکت قاجار ازين هماره مشهر
زان يک بنيان شرع کشته مشيد
زين يک دامان عدل گشته مشمر
بر سر آن از پي رسالت دستار
بر سر اين از در جلالت افسر
اين ز در مجد پا نهاده بر اورنگ
آن ز پي وعظ پا نهاده به منبر
اين ز همه خسروان به بخت مقدم
آن ز همه انبيا به وقت مؤخر
آن پس چل سال شد رسول مؤيد
اين پس سي سال شد خديو مظفر
ساخته بر فرش اين رواق مقرنس
تاخته بر عرش آن براق تکاور
امر خلافت سپرد آن به پسر عم
کار ولايت گذاشت اين به برادر
آن علي مرتضي امام معظم
طاق کرم ساق عرش ساقي کوثر
اين ملک ملک بخش راد فريدون
صدر امم بدر فارس فارس لشکر
داده بدين تيغ فتنه بار شهنشه
داده بدان تيغ ذوالفقار پيمبر
در بر آن يک نموده احمد جوشن
بر سر اين يک نهاده سلطان مغفر
شاهي عقبي بدان شدست مسلم
ملکت دنيا بدين شدست مقرر
باد بر او مرحبا ز کشتن مرحب
باد بر اين آفرين ز جود موفر
آن سر عنتر فکند و اين سر فتنه
اين در احسان گشود و آن در خيبر
دشمن آن بد اگر مرادي بدفعل
دشمن اينست نامراد بداختر
اين يک در مهد عهد قائل تکبير
آن يک در عهد مهد قاتل اژدر
اين يک با سکه بست نامش دايه
آن يک با خطبه چيد نافش مادر
دشمن آن هر که هست چاکش در دل
دشمن اين هر که هست خاکش بر سر
الحق قاآنيا کلام تو زيبد
گوش به گوهر همي کنند برابر