امسال عيد اضحي با نصرت و ظفر
با موکب امير نظام آمد از سفر
عيد و امير هر دو رسيدند و مي ربود
يک روز پيش از آنکه بدش بيش فال و فر
قربان عيد کرده همه ميش و خويش را
قربان نمود عيد بر مير نامور
ميران پي پذيره گروه از پي گروه
باکوس و باتبيره حشراز پس حشر
خوبان گرفته از لب و دندان روح بخش
نعل سمند او را در لعل و در گهر
يکساله هجر عيد اگر چند صعب بود
شمشه فراق مير ازآن بود صعبتر
شمشه فراق خواجه و يکساله هجر عيد
بگذشت و باز شاخ طرب يافت برگ و بر
فهرست کامراني و ديباچه وجود
گنجور حکمراني و گنجينه ظفر
تاج امم اتابک اعظم نتاج مجد
کان کرم مکان خرد منزل هنر
معمار کاخ احسان معيار داد ودين
منشار شاخ عدوان منشور کام و کر
ميقات علم و مشعر دانش مقام فضل
کعبه صفا مناي مني قبله بشر
از نوک کلکش ار نقطي بر زمين چکد
از خاک تا به حشر دمد شاخ نيشکر
ميرا سپهر مرتبتا جز کف تو نيست
صورت پذير گردد اگر فيض دادگر
از حرص جود دست تو قسمت کند به خلق
صد قرن پيش از آنکه شود خاک سيم و زر
از شوق بذل طبع تو بي منت صدف
هر قطره يي دهد به هوا صورت گهر
در چشم ملک صورت کف و بنان تو
نايب مناب خط شعاعست و جرم خور
گردون مگر سرادق عز و جلال تست
کز خاوران کشيده بود تا به باختر
ظل ضمير تست مگر نور آفتاب
کز شرق تابه غرب کشاند همي حشر
گر نام تو به نامه صورتگران برند
جنبند حالي از پي تعظيم او صور
امضاي تير و تيغ تو لازم تر از قضا
اجراي امر و نهي تو نافذتر از قدر
از کام روز مهر تو مشکين جهد نفس
از خاک گاه جود تو زرين دمد شجر
در روز بخشش تو ز شرم عطاي تو
زي ابر باژگونه بتازد همي مطر
خون شد ز بيم تو جگر خصم از آن شناخت
دانا که هست خون را توليد در جگر
آنسان که ناوک تو ز سندان گذر کند
اندر بدن فرو نرود نوک نيشتر
نبود مجال پرسش خلق ار به روز حشر
يک روزه خرج جود تو آرند در شمر
زاغاز صبح خلقت تا روز واپسين
حزم تو ديد صورت اشيا به يک نظر
فاني شود دو عالم از يک عتاب تو
زانسان که قوم نوح ز نفرين لاتذر
تا جيب قوس را چو مضاعف کند حکيم
آن قوس را به نسبت حاصل شود وتر
هر کاو ز قوس حکم تو چون سهم بگذرد
جيبش دريده بادا از سينه تا کمر
تا از مسام خاک به تأثير آفتاب
گاهي بخار خشک جهد گه بخار تر
از آن بخار خشک برآيد همي نسيم
وز اين بخار رطب ببارد همي مطر
جز کام خشک و ديده تر دشمن ترا
از خشک و تر نصيب مبادا به بحر و بر