در مدح يکي از علماي علام و فضلاي ذوي العز والاحترام گويد

مقتداي انس و جان آمد پديد
پيشواي اين و آن آمد پديد
فيض فياضي ز ديوان ازل
بر که بر پير و جوان آمد پديد
نور اشراقي ز خلاق زمن
بر چه بر اهل زمان آمد پديد
حامل اسرار وحي ايزدي
بر زمين از آسمان آمد پديد
مفخر آيات غيب سرمدي
با ضمير غيب دان آمد پديد
واصل کوي فنا شد جلوه گر
حاصل کون و مکان آمد پديد
يک جهان تسليم و يک عالم رضا
از بر يک طيلسان آمد پديد
يک فلک تحقيق و يک گيتي هنر
درد و مشت استخوان آمد پديد
از رخش کازرم باغ جنتست
يک گلستان ارغوان آمد پديد
قاف تا قاف جهان شد پر ز جان
تا که آن جان جهان آمد پديد
قيروان تا قيروان از خلق او
مشک و عود و ضيمران آمد پديد
ملک دين را حکمران شد جلوه گر
سر حق را ترجمان آمد پديد
راز دل را رازدان شد آشکار
ملک جان را قهرمان آمد پديد
زد بسي بيرنگ نقاش قضا
تا چنين نقش از ميان آمد پديد
نقش مقصود اوست وين بيرنگها
بر سبيل امتحان آمد پديد
صورت فيض ازل شد جلوه گر
معني سر نهان آمد پديد
وصف آن جان را که جويا بود جان
با تني خوشتر ز جان آمد پديد
آنچه را در آسمان مي جست دل
بر زمين خوش ناگهان آمد پديد
گو نهان شو از نظر باغ جنان
غيرت باغ جنان آمد پديد
گو برون رو از بدن روح روان
حسرت روح روان آمد پديد
کي نمايد جلوه در هفت آسمان
آنچه در اين خاکدان آمد پديد
تهنيت را يک به يک گويند خلق
عارف آن بي نشان آمد پديد
آنچه بر زانديشه آمد آشکار
آنچه بيرون از گمان آمد پديد
آنکه مي گفتيم وصف حضرتش
مي نيايد در بيان آمد پديد
آنکه مي گفتيم حرف مدحتش
مي نگنجد در زبان آمد پديد
آب شد از رشک سرتا پا محيط
کان محيط بيکران آمد پديد
عطسه زن شد خلق جان افروز او
زان بهشت جاودان آمد پديد
شعله ور شد خشم عالم سوز او
زان جحيم جان ستان آمد پديد
از دل و دستش که جود مطلقند
خواري دريا و کان آمد پديد
با دو چشم حق نگر شد آشکار
با دو دست درفشان آمد پديد
جاودان آباد باد آن سرزمين
کاين سپهر جود از آن آمد پديد
در مديحش بيش ازين گفتن خطاست
کاينچنين يا آنچنان آمد پديد
مختصر گويم هر آن رحمت که بود
در حجاب سر همان آمد پديد
تا به فصل دي همي گويند خلق
وقت سير گلستان آمد پديد
عمر او چندان که گويد روزگار
مهدي آخر زمان آمد پديد