در جشن ميلاد حضرت ظل اللهي ناصرالدين شاه غازي خلد الله ملکه گويد

دوش بر گردون بسي تابان شهاب آمد پديد
بس درخشان موج زين درياي آب آمد پديد
تخت شاهنشاه ايرانست گفتي آسمان
بسکه از انجم درو در خوشاب آمد پديد
سبز درياي فلک از هر کران شد موج زن
بر سر از موجش بسي سيمين حباب آمد پديد
نسر طاير بيضه شهباز و شب همچون غراب
بيضه شهباز بنگر کز غراب آمد پديد
تا شب زنگي سلب خرگاه مشکين برفراشت
کهکشان همچون يکي سيمين طناب آمد پديد
من نشسته با نگاري کز لب ميگون او
در دو چشم من همي رشک شراب آمد پديد
خانه گلشن شد چو مهرش از نقاب آمد برون
حجره روشن شد چو رويش بي نقاب آمد پديد
لب گشود از ناز و هستي از عدم گشت آشکار
رخ نمود از زلف و رحمت از عذاب آمد پديد
با سر انگشتان خود زلفين خود را تاب داد
صد زره بر عارضش از مشک ناب آمد پديد
چين زلفش را گشودم همچو کار روزگار
زير هر تارش هزاران گير و دار آمد پديد
زير آن گيرنده مژگان چشم خواب آلود او
چون غزالي خفته در چنگ عقاب آمد پديد
بر کفم جام مي ياقوت گون کز عکس آن
در سر انگشتان من رنگ خضاب آمد پديد
بر کنارم مطربي کز ناله دلسوز او
ناله طنبور و آواز رباب آمد پديد
برق سان آمد بشيري رعدسان آواز داد
گفت کز ابر عنايت فتح باب آمد پديد
دست افشان پايکوبان دف زنيد و صف زنيد
زانکه عيشي خوشتر از عيش شباب آمد پديد
داده امشت شاه را يزدان يکي فرخ پسر
ها شگفتي بين که در شب آفتاب آمد پديد
الله الله لب نيالوده هنوز از شير مام
در تن شيران ز سهمش اضطراب آمد پديد
الله الله ناشده يک قطره آبش در جگر
هفت دريا را ز بيمش انقلاب آمد پديد
ليلة البدرين اگر خوانند امشب را رواست
کز زمين و آسمان دو ماهتاب آمد پديد
عالمي ديگر فزود امشب درين عالم خداي
اين به بيداريست يارب يا به خواب آمد پديد
جود را بخشنده دستي ز آستين آمد برون
فخر را رخشنده تيغي از قراب آمد پديد
فيض قدسي از دم روح القدس گشت آشکار
نقش فال رحمت از ام الکتاب آمد پديد
سنجري از دوده الب ارسلان شد حکمران
شيده يي از تخمه افراسياب آمد پديد
يوسفي ديگر ز گلزار خليل افروخت چهر
شبري ديگر ز صلب بوتراب آمد پديد
دادگر هوشنگ را قائم مقام آمد عيان
نامور جمشيد را نايب مناب آمد پديد
طبع گيتي تازه شد کز مل طرب گشت آشکار
مغز دوران عطسه زد کز گل گلاب آمد پديد
ابر مي بالد که فيض ابر رحمت شد عيان
ملک مي رقصد که شبل شيرغاب آمد پديد
دفع جور دهر را نوشيروان گشت آشکار
رجم ديو ملک را سوزان شهاب آمد پديد
شهريارا تا چنين فرخ پسر دادت خداي
هر چه بد در غيب پنهان بي حجاب آمد پديد
تو سحاب فيض بودي منت ايزد را کنون
کانچنان باران رحمت زين سحاب آمد پديد
خلد پاداش ثوابست و ز بس کردي ثواب
اين بهشتي رو به پاداش ثواب آمد پديد
چون سليمان خواستي ملکي ز حق بي منتها
زين کرامت زان دعاي مستجاب آمد پديد
تا ازين پس خود چه کامي خواست خواهي از خداي
کاينچنين پوريت مير و کامياب آمد پديد
باد يارب در پناه دولتت فيروز روز
تا نگويد کس که در شب آفتاب آمد پديد
سال عمرت باد تا روزي که گويد روزگار
اينک اينک شورش يوم الحساب آمد پديد