در ستايش شاهزاده رضوان و ساده قهرمان ميرزا حکمران آذربايجان طاب ثراه فرمايد

هر کرا ايزد اختيارکند
در دو گيتيش بختيار کند
وانکه را کردگار کرد عزيز
نتواند زمانه خوار کند
بس نمايد مدار چرخ کهن
تا يکي را جهان مدار کند
خاصه چون شاه خاوران ملکي
که بدو ملک افتخار کند
قهرمان ميرزا که از سخطش
ملک الموت زينهار کند
آنکه چون پا به کارزار نهد
بر بدانديش کارزار کند
خنگش از گرد در بسيط زمين
هر چه دشت است کوهسار کند
تبرش از سهم در ديار عدو
هر چه چشمست اشکبار کند
تيغش ار نيست نوبهار چرا
دامن خاک لازار کند
باش تا بوم روم را ز غبار
تيره چون اهل زنگبار کند
باش تا عزم مملکت گيرش
فتح کشمير و قندهار کند
باش تا موکب جهانگردش
عزم فرغانه و حصارکند
جيشش از مور تيغ و مار سنان
پهنه را پر ز مور و مار کند
قتل و تاراج و اخذ مال و منال
به يکي حمله هر چهار کند
در مذاق عدو مهابت او
شهد را زهر ناگوار کند
دشمن از ملک او برون نرود
مگر از اين جهان فرار کند
نفس باد عنبرين گردد
چون به خاک درش گذار کند
باتن دشمنان کند قهرش
آنچه با پرنيان شرار کند
با دل دوستان کند مهرش
آنچه با بوستان بهار کند
کس نيارد که تا به روز شمار
جود يک روزه اش شمار کند
آفتابيست بر فراز سپهر
جا چو بر خنگ راهوار کند
اي اميري که يک پياده تو
کار يکم مملکت سوار کند
در جهان هيچ راز پنهان نيست
کش نه راي تو آشکار کند
نبرد جان عدو ز سطوت تو
گر ز پولاد صد حصار کند
فلک سفله را قضا نه عجب
گر به کاخ تو پرده دار کند
لاجرم عنکبوت پرده زند
چون نبي جايگاه به غار کند
بس عجب نيست کز رعايت تو
پشه سيمرغ را شکارکند
در صف کينه خنجرت کاري
با تن خصم نابکار کند
کافريدون به خيره سر ضحاک
همي از گرز گاو سار کند
گوش آفاق را مشاطه صنع
از عطاي تو گوشوار کند
شهريارا سزد که دولت تو
فخر از صدر روزگار کند
دولت تست چرخ و او اختر
چرخ از اختر افتخار کند
آن اميري که کوه را سخطش
همچو سيماب بي قرار کند
آنکه در چشم فتنه انصافش
اثر برگ کوکنار کند
خرد پير را کياست او
سخره طفل شيرخوارکند
بحر عمان کهين عطيه اوست
که به هنگام اضطرار کند
ورنه در يک نفس دو عالم را
خود به يک سايلي نثار کند
حزم او آبگينه را به مثل
همچو البرز استوار کند
نکند تکيه بر کسي الاک
تکيه بر عون کردگار کند
به دو انگشت ني سرانگشتش
کار صد تيغ آبدار کند
هست يک تن ولي به جودت راي
روز کين کار صد هزار کند
ابر دستش به دشت اگر بارد
دشت را بحر بي کنار کند
خسروا به که در محامد تو
فکر قاآني اختصار کند
تا همي خاک را عبيرآگين
نفس باد نوبهار کند
ابر ارديبهشت بستان را
مخزن در شاهوار کند
دولتت را چو حزم آصف عهد
ملک العرش پايدار کند