اي صفاهان مژده کاينک شاه دوران مي رسد
جسم بيجان ترا از نو به تن جان مي رسد
غصه را بدرود کن کايد مسرت اين زمان
درد را پيغام ده کاين لحظه درمان مي رسد
گرد نعل توسنش بنشست بر اندام ما
خاک راه موکبش تا چرخ گردان مي رسد
ظل چتر رايتش گسترده تا عرش برين
دور باش حضرتش تا کاخ کيوان مي رسد
با جلال کيقباد و شوکت افراسياب
با شکوه قيصر و فر سليمان مي رسد
خسرو پرويز آيد زي مداين اين زمان
يا سوي کابلستان سام نريمان مي رسد
يانه پور زادشم پويد به حصن گنگ دژ
يانه گرد زابلي سوي سجستان مي رسد
يانه تيمور دوم گردد سمرقندش مکان
يانه قاآن نخستين زي کلوران مي رسد
يانه سلطان آتسز روزي هزار اسب آورد
يا مگر شاه اخستان نزديک شروان مي رسد
اردوان کاردان اکنون شتابد سوي ري
اردشير شيردل نک سوي کرمان مي رسد
يابه سوي باره استخر تازد جم شيد
يابه سوي کشور تبريز غازان مي رسد
يا مگر سنجر به نيشابور راند بادپاي
يا مگر سلطان جلال الدين به ملتان مي رسد
يا اتابک جانب شيراز فرمايد نزول
يا حسين شاه بهادر زي سپاهان مي رسد
آن جهانداري که از خاک ره جان پرورش
سرزنش ها هر زمان بر آب حيوان مي رسد
آن جهانجويي که از بوي نسيم رأفتش
هر نفس بيغارها بر باغ رضوان مي رسد
آنکه از ياقوت باريهاي نوک تيغ او
طعنها هر لحظه بر کوه بدخشان مي رسد
نسبت رايش نخواهم داد با تابنده مهر
زانکه رايش را زين تشبيه نقصان مي رسد
آشکارا هر زمان از جانب بخت سعيد
بر روان او اشارت هاي پنهان مي رسد
تا به کي قاآنيا بيهوده مي راني سخن
کي از اين توصيف اوصافش به پايان مي رسد
باد تابان اخترت تا هر سحر از خاوران
سوي ملک باختر خورشيد تابان مي رسد