تا ابد چشم بد از گنجور دارا دور باد
بحر و کان خالي ز گنج همت گنجور باد
آن حسين اسم حسن رسمي که چشم روزگار
از مي ميناي مهرش جاودان مخمور باد
آنکه چون معمار جودش قصد آبادي کند
آسمان در آستانش کمترين مزدور باد
بر فروغ طلعتش هرگه که بگشايند چشم
ديده احباب روشن چشم اعدا کور باد
آسمان را هست مهر و مهر شه در دست او
تا ابد از لطف شه کارش بدين دستور باد
غير اين کش پيشکارانند با اين هر نفس
از شهش بر منصبي از منشيان منشور باد
پيشکاراني که بر خرم روانشان از سپهر
هر زمان فرخ نويد سعيکم مشکور باد
هر نوايي کار غنون ساز فلک آرد پديد
با نواي ساز بختش زاد في الطنبور باد
باد دايم محرم درگاه داراي جهان
آنکه تا جاويد جيش ناصرش منصور باد
خسرو غازي بهادر شه حسن آنکو مدام
در شبستانش عروس عافيت مستور باد
خاک راه باد پايش توتياي چشم چرخ
نعل سم ابر شش تاج سر فغفور باد
اي جهانداري که در کرباس جاهت پاسبان
قيصر و راي و نجاشي و تکين و فور باد
تيغت ار چه هست چون سيماب ليکن در مصاف
از براي قطع نسل دشمنان کافور باد
چند روزي چون اتابک گر نمودي عزم فارس
بازگشتت باز چون سنجر به نيشابور باد
جاودان در چنگل شاهين و در چنگال شير
ز احتسابت جاي غرم و لانه عصفور باد
نيکخواه از ظل چتر رايتت آسوده حال
بد سگال از فر بخت قاهرت مقهور باد