در ستايش جناب حاجي آقاسي رحمة الله فرمايد

شب گذشته که آفاق را ظلام گرفت
ز تاب مهر زمين رنگ سيم خام گرفت
شب سياه چو دزدان ز تاب ماه کمند
به کف نهاد و همي راه کوي و بام گرفت
به سام روز مگر نوح دهر نفرين کرد
که بي جنايت معهود رنگ حام گرفت
چو يام گشت جدي غرقه چون طليعه صبح
نمود جودي و کشتي بر او مقام گرفت
طناب فکرتم آن شب چنان دراز کشيد
که رفت و دامن اين نيلگون خيام گرفت
خيال خلق پيمبر گذشت در دل من
ز بوي مشک مرا عطسه در مشام گرفت
براق مدح چنان گرم بر فلک راندم
که توسنم را روح القدس لجام گرفت
سمند کلک من آن سو ترک ز عرش چميد
چو در ميان سه انگشت من خرام گرفت
فضاي خلوت دل تنگ شد به شاهد روح
ز بس که عيش و طرب بر دلم ز حام گرفت
چو بخت خواجه بدم تا سحرگهان بيدار
چو بختش اين صفت از حي لاينام گرفت
سحر چو ريخت فلک گرد مهرهاي سپيد
ز جرم خور به سر اين طشت زردفام گرفت
ز که برآمد آن سرخ شير زرد مژه
که گرد خود مژه زرد خود کنام گرفت
سپيد آهو کان خورد آن غضنفر سرخ
که زرد مژه او تيزي از سهام گرفت
چو صايدان بگرفت آن سپيد طايرکان
چو بر کتف زر سنهاي زرد دوام گرفت
بتم چو يوسف مصري رسيد و نيل خطش
سواد خطه ري در سواد شام گرفت
مهم ز ابرو آهيخت تيغ و مهر از نور
از اين دو تيغ ندانم جهان کدام گرفت
به ماه چهره پريشيد طرگان سياه
دوباره شب شد و آفاق را ظلام گرفت
چو باز چهره نمود از ميان چنبر زلف
ز رنگ طلعت او شام رنگ بام گرفت
دلم به زلف وي از هر طرف که روي نمود
سياهي شب يلدا ورا زمام گرفت
سهيل گفتي از آسمان دويد به زير
به جاي باده گلرنگ جابجام گرفت
چنين شراب به شوخي چنان حرام بود
صواب کرد که صوفي به ما حرام گرفت
چو مست گشت و ز جا جست و بوسه داد بتم
لبم شميم گل و نکهت مدام گرفت
چه گفت گفت که هر لب که مدح خواجه کند
ببايدش ز لب من به بوسه کام گرفت
يمين ملت اسلام حاجي آقاسي
که آفرينش ازو شهره گشت و نام گرفت
ز شوق وصل وي است اينکه معني از آغاز
ز عرش آمد و پيوند با کلام گرفت
عدوي سرد مزاجش چو سنگ سخت دلست
چو آب کز خنکي معني رخام گرفت
ز پرتوي که ضميرش فکند چون خورشيد
به يک اشاره زمين و زمان تمام گرفت
به نظم دولت و دين کلک راچو بست کمر
حسام پادشهان جاي در نيام گرفت
بلي چرا نرود تيغ صفدران به نيام
که کلک او دو جهان را به يک پيام گرفت
نظام دولت شه کرد جان نثاري را
که دولت ملک از طاعتش نظام گرفت
همين نظام ز خواجه است چون به حق نگري
که خواجه گيرد اگر کشوري غلام گرفت
بد از شکوه منوچهر فر سام سوار
که هم به نيروي او بود هر چه سام گرفت
نه از غمام اگر قطره يي به بحر چکد
بود ز فيضي کاول ازو غمام گرفت
ظفر دوان ز يسار و يمينش کز طاعت
ز خواجه خاتم لعل و ز شه حسام گرفت
ايا فرشته گهر خواجه يي که قرب ترا
قبول حق سبب فيض مستدام گرفت
نعيم ظاهر و باطن که هست هستي را
نخست روز ز يک همت تو وام گرفت
هر آن جنين که زند مهر مهر تو به جبين
ز حق نشان سعادت به بطن مام گرفت
نخست روز که شد دست دولت تو دراز
ز پيشگاه ازل دامن قيام گرفت
همين نه دولت ايران نظام يافت ز تو
که ملک روي زمين از تو انتظام گرفت
به بحر مدح تو تا غوطه زد به صدق دلم
بسان سلک گهر نظمم انسجام گرفت
دوام دولت تو خواهم از جهان گر چه
جهان ز تقويت دولتت دوام گرفت
به احتشام تو همواره چرخ جهدکنان
اگر چه چرخ ز جهد تو احتشام گرفت