باز با صعوه ندانم ز چه رو رام گرفت
باز گيتي مگر از عدل شه آرام گرفت
آنکه چون آتش آين سوخت به مه تاب افکند
وآنکه چون مجمر افروخت ز جم جام گرفت
حامي ملت اسلام حسن شه که به دهر
رونق از خنجر او ملت اسلام گرفت
آنکه از تيغ يلي شد ز يلان سينه شکاف
وآنکه کوپال گران از کف بهرام گرفت
قدر بازار صدف از گهر نطق شکست
رونق ابر کرم از کف اکرام گرفت
قايل دانش او قول قضا خوار شمرد
سخن پخته او حرف قدر خام گرفت
سعي او معني تهديد ز انذار ربود
جد او آيه تجديد ز الهام گرفت
بر درش باني گردون ز ازل سدي بست
راه آمد شد بي حاصل اوهام گرفت
روز ناورد کلاه از سر گرشاسب، ربود
درگه کينه سنان از کف رهام گرفت
هر چه افزد فلک قيمت کالاي هنر
مشتري شد وي و از مجمع هنگام گرفت
اي که چرخ از روش عزم تو آموخت شتاب
اي که خاک از مدد حزم تو آرام گرفت
بود انگشت نماي همه خصمت زان رو
خويش را از فرغ بأس تو گمنام گرفت
امهات از وجع حمل بنالند همي
بعد نه مه که نطف جاي در ارحام گرفت
نطفه خصم تو ناآمده از صلب برون
که ز شوميش وجع در رحم مام گرفت
قطره ابر چو دست گهر افشانت ديد
قهقرا شد به فلک صورت اجرام گرفت
کوه از فر و شکوه تو به پا بند نهاد
چرخ از بأس تو تب لرزه بر اندام گرفت
روز را رأي تو در عرصه اظهار آورد
شام را قهر تو در پرده اظلام گرفت
دهره قهر تو در دهر چو شد زهرآلود
با تن زهره صفت زهره ضرغام گرفت
کرد در مرتبه ذات وجود تو صعود
رست از قيد هيولا ره ابهام گرفت
هر کجا قهر تو در ديده اعدا ره يافت
حال بيداريشان صورت احلام گرفت
سلم از لطمه کوپال تو بگرفت دوار
سام از صدمه صمصام تو سرسام گرفت
فرع انجام ز اصل تو پذيرفت آغاز
نفس آغاز هم از کلک تو انجام گرفت
چرخ از ابرش عزم تو روش عاريه ساخت
مهر از طلعت رأي تو ضيا وام گرفت
از صفا معرفت کوي تو گردون دريافت
کعبه وش در حرم جاه تو احرام گرفت
ملک مدح تو مسخر نکند قاآني
گر چه از تيغ سخن عرصه ايام گرفت
تا بود نام بقا نام تو باقي بادا
زانکه از نام بقاي تو بقا نام گرفت