بشنو اي تازه غزال اين غزل تازه شاه
تا شود خوش دلي هر دو جهان حاصل تو
در ازل چون بسرشتند ملايک گل تو
حيف و صد حيف که کردند چو آهن دل تو
همه جايي و ندانيم کجايي اي دوست
هيچ کس پا ننهاده ست به سر منزل تو
دل عشاق به اميد وصال تو خوش است
ره ندارند به جايي به جز از محفل تو
هر کجا رو کني اي دوست همه مشتاقان
هم چو مجنون بدوند از عقب محمل تو
دوش پيش دهنت مشکل خود را گفتم
گفت کز تنگي حل مي نشود مشکل تو
عقل در چاره سوداي تو بي چاره بماند
وقت آن است که ديوانه شود عاقل تو»