زيب غزل کردم اين سه بيت ملک را
تا غزلم صدر هر مراسله باشد
«ده دله از بهر چيست عاشق معشوق
عاشق معشوق به که يکدله باشد
با گله خوش نيست روي خوب تو ديدن
ديدن رويت خوش است بي گله باشد
طاقت و صبرم نمانده ست دگر هيچ
در شب هجرم چه قدر حوصله باشد»
دوست نشايد ز دوست در گله باشد
مرد نبايد که تنگ حوصله باشد
دوش به هيچم خريد خواجه و ترسم
باز پشيمان از اين معامله باشد
راهرو عشق بايد از پي مقصود
در قدمش صد هزار آبله باشد
تند مران اي دليل ره که مبادا
خسته دلي در قفاي قافله باشد
موي تو زد حلقه بر ميانت و نگذاشت
يک سر مو در ميانه فاصله باشد
آن که مسلسل نمود طره ليلي
خواست که مجنون اسير سلسله باشد
با غزل شاه نکته سنج فروغي
من چه سرايم که قابل صله باشد