اين غزل فرموده شاه است بشنو
تا به مهر آيد دل پرخشم و کينت
«تابم از دل برد زلف عنبرينت
صبرم از کف برد لعل شکرينت
تنگ شکر از چه ريزد از دهانت
نقره خام از چه خيزد از سرينت
عارف شهر ار ببيند روي ماهت
بعد از اينش سجده بايد بر جبينت
گر قرين در آسمان جويند مه را
مي توان هم بر زمين جستن قرينت
شکر مي گويد خداي آسمان را
هر که مي بيند خرامان بر زمينت
تا بسوزانند صورت هاي خود را
کاش مي ديدند نقاشان چينت
گر بريزد خون من بر آستانت
بر نخواهم داشت دست از آستينت
هر دو عالم را به يک نظاره کشتي
آفرين بر نرگس سحر آفرينت »