اي بهشتي رخ طوبي قد خورشيد لقا
بشنو اين بيت خوش از خسرو جاويد لقا
« تو اگر پاي به دشت آري شيران دژم
بگريزند ز پيش تو چو آهوي ختا»
با دو زلفت سخن از مشک ختن محض غلط
با دو چشمت مثل از آهوي چين عين خطا
چشم پر خواب تو هم خسته و هم خسته نواز
زلف پر تاب تو هم عقده و هم عقده گشا
هم فکندي سر يک قوم به شمشير ستم
هم شکستي دل يک جمع به بازوي جفا
مدعا در دل من هيچ نماند از دهنت
بس که دشنام شنيدم به مکافات دعا
دوش حرفي زدم از گوشه به چمن
تا ننازد پس از اين نرگس بي شرم و حيا
خون مژگان تو امروز گذشت از سر من
تا دگر پا نگذارم به سر کوي وفا
دست خالي نتوان رفت به خاک در دوست
قدمي همرهم اي چشم گهربار بيا
بر سر طالب اگر تيغ ببارد ز سپهر
نکند دامن مطلوب خود از چنگ رها
بي دل شيفته هرگز نخروشد ز گزند
عاشق دلشده هرگز نگريزد ز بلا
گر فروغي لب خسرو مددي ننمايد
من کجا نکته شيرين شکربار کجا
شرف کعبه اسلام ملک ناصردين
آن که جان آمده در حضرتش از بهر فدا
آن شهنشاه کرم پيشه که بر خاک درش
شيوه بنده بود گاه دعا، گاه ثنا