نيز او راست

بامدادان پگاه آمد بر بسته کمر
غاليه بر سرو کرد (؟) و برون رفت بد
کس فرستادم و گفتم که بدينگونه مرو
که بدين گونه رسد چشم ترا جان پدر
باز گرديد و بيامد به من اندر نگريد
گفت فرمان خداوند مرا چيست دگر
بروم يا نروم عيد کنم يا نکنم
کيش بر بندم يا باز کنم پيش کمر
گفتم اي ماه دل افروز کمر نيز مبند
که کمر بستن تو کرد مرا خسته جگر
چه کمر بندي کز جاي کمر نيست نشان
چه سخن گويي کز جاي سخن نيست اثر