واو راست

باز يارب چونم از هجران دوست
باز چون گم گشته ام جويان دوست
تا همي خايم لب و دندان خويش
ز آرزوي آن لب و دندان دوست
ديدگانم ابر درافشان شده ست
زآرزوي لفظ در افشان دوست
من نخسبم بي خيال روي يار
من نخندم بي لب خندان دوست
من به جان بادوست پيمان کرده ام
نشکنم تا جان بود پيمان دوست
من چنينم يار گويي چون بود
آن خود دانم ندانم آن دوست