گر مرا از تو به سه بوسه نباشد نظري
اندرين شهر زمن نيز نيابي خبري
نه مرا خوش بنوازي نه مرا بوسه دهي
اين سخن دارد جانا به دگر کوي دري
بوسه اي را چه خطر باشد کز بهر ترا
جان شيرين مرا نيست بر من خطري
دوشکرداري و تو ساده هميدون شکري
اي شکر! روزي من زان دوشکر کن شکري
من ز انديشه آن شکر چون گوهر سرخ
مژه اي نيست که باريده نيم زان گهري
بيني آن موي چو از مشک سرشته زرهي
بيني آن روي چو از سيم زدوده سپري
من ندانستم هرگز که ز تو بايد ديد
هر زمان درد دلي و هر زمان درد سري
همه اندوه دل و رنج تن و درد سري
وين دل مسکين دارد به هواي تو سري
گله هاي تو کنون کردنخواهم که کنون
پيش بر دارم شغل ملک داد گري
تهنيت خواهم گفتن که خداوند مرا
پسري داد خداوند و چگونه پسري
پسري داد گرانمايه که در طالع او
هر ستاره فلک راست به يکي نظري
به بزرگيش به صد روي همي حکم کند
هر ستاره نگري و هر ستاره شمري
برميانهاي غلامانش مکين خواهد شد
هر چه در گيتي تيغست گران بر کمري
نيک بختا! پسرا! نيک تنا کاين پسرست
بهره ور باد زهر فضلي و از هر هنري
پدران را به پسر تهنيت آرند و رواست
که پدر همچو درختست و پسر همچو بري
من پسر را به پدر تهنيت آوردم از آن
که نديدم به جهان مر پدرش را دگري
هيچ خسرو بچه را نيست چو محمود جدي
هيچ شهزاده ندارد چو محمد پدري
زان گرانمايه گهر کو هست از روي قياس
پر دلي باشد ازين شير وشي پر جگري
همچو سلطان را بر کافر و بر دشمن خويش
بر عدو باشد هر روز مرا ورا ظفري
چون چنان گشت که بردست عنان داندداشت
کينه توزدبه گه جنگ زهر کينه وري
در تلف کردن بدخواه و قوي کردن ملک
همچواسکندر هر روز بود در سفري
اي خداوندي شاهي ملکي نيکخويي
کز سخاي تو بهر جاي رسيده ست اثري
تو کريم و پسران همچو تو باشند کريم
به شجر باز شود نيک و بدهر ثمري
شجري کان ثمرش همچو تو باشد پسري
بي قياس تو نه نيکوست امير اشجري
عالمي را شجري خواندم، بدکردم بد
اين سخن بيخردي گويد يابي بصري
هر که او را به تو مانندکند هيچکست
باز نشناسد گويند بهي از بتري
تامجره ز بلندي نکند قصد نشيب
تا ثريا به زيرات نشود سوي ثري
تا نباشد به بها و به نهاد و به صفت
گهر کوه نسا چون گهر کوه هري
پادشا باش و ولي پرور وبدخواه شکر
پر کن از خون بدانديش و عدو هرشمري
دوستان را ز تو هر روز به نوي طربي
دشمنان راز تو هر روز ز سويي ضرري