در مدح امير ابواحمد محمدبن محمود غزنوي

همي سرايد چنگ آن نگار چنگسراي
نبيد بايد و خالي ز گفتگوي سراي
غذاي روح سماعست و آن شخص نبيد
خوشا نبيد کهن با سماع طبع گشاي
نبيد تلخ و سماع حزين و روي نکو
بدين سه چيز بود مردم جهان راراي
مرا طبيب جهانديده اين سه فرموده ست
تو دوستان گرانمايه را همي فرماي
نبيد تلخ و سماع حزين به کف کردم
ز بهر روي نکومانده ام دل اندرواي
کجا شد آن صنم ماهروي سيمين تن
کجا شد آن بت عاشق پرست مهر لقاي
به مجلس از کف اوخوردمي نبيد بزرگ
بياد خدمت درگاه مير بار خداي
امير عالم عادل محمد محمود
خدايگان جهان خسرو جهان آراي
مظفري که به انديشه کين تو اندتوخت
ز پيل آهن يشک و ز شير آهن خاي
ز گور ماني تدبير او تباه کند
فسون و جادويي جادوان ماي به ماي
اگر نماي . . . چاکران ملک
فسون کنند فسون چون زهير روح گزاي
به پيش بيني آن بيند او که ديده نيند
منجمان به سطرلاب آسمان پيماي
زهي تن هنر و چشم نيکنامي را
چو روح درخور وهمچون دو ديده اندرباي
ترا همايون دارد پدر به فال که تو
ستوده طلعتي و صورت تو روح فزاي
اگر تو نيستي از هر شهي همايون تر
نشان رايت تو نيستي خجسته هماي
کسي که گويد من چون توام به فضل و هنر
سبک خرد بود و يافه گوي و ژاژ دراي
کسي که خواهد تا فضل تو بپوشاند
گو آفتاب درفشنده رابه گل انداي
به تست علم عزيز و به تست عدل مکين
به تست جود متين و به تست فضل بپاي
همي ستود نداند ترا چنان که تويي
زبان مادح و انديشه ملوک ستاي
ز بوي خلق تو اطراف گوزگانان را
همي شناخت ندانم ز دست عنبر ساي
امير زيبي و شايي به تخت ملک و به تاج
همي بباش مر اين هر دو را تو زيب و تو شاي
چنانکه گوي سعادت ربوده اي ز ملوک
زخسروان جهان گوي مملکت برباي
يکي ستاره بر آمدبه نام دولت تو
زهي ستاره به وقت آمدي بر آي برآي
دلير باش و به بازوي اوشجاعت کن
بلندباش وبه شمشير او جهان پيراي
بدان مقام رسانش که راي بر در او
سپيد مهره زند بر نواي رويين ناي
ايا به رادي برکنده خانمان نياز
چو شاه شرق به شمشير تيز، خانه راي
هميشه آرزوي من به گيتي اين بوده ست
که من به حضرت تو يا بمي به خدمت جاي
مرا خداي بدين آرزو اجابت کرد
چه آرزوست که من آن نيافتم ز خداي
به جايگاهي کانجا ملوک روي نهند
همي نهم من و ياران من به خدمت پاي
من اين کرامت و فضل از خداي دانم و بس
بر اين کرامت يارب تو هر زمان بفزاي
ز بهر تقويت دين ايزدي با تيغ
ز روي ملک همي زنگ کفر و کين بزداي
هميشه تا که نبوده ست چون دو رويکدل
چنان کجا نبود مرد پارسا چو مراي
هميشه تا دل ميخواره سماع پرست
شود گشاده به آواي رود رود سراي
امير باش و جهاندار باش و خسرو باش
جهان گشاي و ولي پرور و عدوفرساي
زمانه را به تو امنيتست وآسايش
زمانه تا که بپايد تو با زمانه بپاي
همه به رادي کوش و همه به دانش ياز
همه به علم بکوش و ماهمه به فضل گراي
هميشه طالع مسعود تو همايون باد
چنانکه رايت ميمون تو ز بال هماي