در مدح يمين الدوله سلطان محمود غزنوي

اي صورت بهشتي در صدره بهايي
هرگزمباد روزي از تو مرا جدايي
تو سر و جويباري تو لاله بهاري
تو يار غمگساري تو حور دلربايي
شيرينتر از اميدي واندر دلم اميدي
نيکوتر از هوايي اندر سرم هوايي
خرمتر از بهاري زيباتر از نگاري
چابکتر از تذروي فرختر از همايي
در دل به جاي عقلي در تن به جاي جاني
در سربه جاي هوشي در چشم روشنايي
سرو ومهت نخوانم،خوانم چرا نخوانم
هم ماه با کلاهي هم سرو باقبايي
ماهي به روي ليکن ماه سخن نيوشي
سروي به قد وليکن سرو سخنسرايي
از جمع خوبرويان من خاص مر ترايم
شايد که من ترايم زيرا که تو مرايي
من مرترا پسندم تو مر مرا پسندي
من سوي تو گرايم تو سوي من گرايي
برتو بدل نجويم بر من بدل نجويي
هم من وفا نمايم هم تو وفا نمايي
ما غزلسرايي، مردملک ستايم
از تو غزلسرايي،از من ملک ستايي
گر من ملک ستايم آن را همي ستايم
کورا سزد ز ايزد بر خلق پادشايي
سلطان يمين دولت محمود امين ملت
آن پادشاه دنيي آن خسرو خدايي
اي اصل نيکنامي! اي اصل برد باري !
اي اصل پاکديني! اي اصل پارسايي!
مرياد جان اورا هر روزه در مديحش
از خاک بر کني (؟) دان از آسمان گوايي
اي آنکه ملک هر گز بر تو بدل نجويد
اي آنکه خسروي را از خسروان تو شايي
هم ملک را جمالي هم فضل را کمالي
هم داد را ثباتي هم جود را بقايي
مير بزرگ نامي گرد گران سليحي
شير ملک شکاري شاه جهان گشايي
هم مصطفات گويم هم مرتضات گويم
گر چه نه مصطفايي گر چه نه مرتضايي
گرچه نه مرتضايي ز اشکال مرتضايي
گرچه نه مصطفايي ز امثال مصطفايي
از حلم و از تواضع گويي مکر زميني
وز طبع و از لطافت گويي مگر هوايي
پرودرگار ديني آموزگار فضلي
هم بيشه وفايي هم ريشه سخايي
هر بند را کليدي هر خسته را علاجي
هر کشته را رواني هر درد را دوايي
جوينده را نويدي خواهنده را اميدي
درمانده را نجاتي درويش را نوايي
با هر که عهد کردي يکروي و يکزباني
وين هر دو از وفايند تو خودهمه وفايي
هر حاجتي که داري ز ايزد همه روا شد
من حاجتي نديدم هر گز بدين روايي
جايي که عزم بايد مرد درست عزمي
جايي که راي بايد شاه بلند رايي
آنجا که رزم جويي، دي ماه دشمناني
وآنجا که بزم سازي، نوروز اوليايي
چون تيغ بر کشيدي گيرنده جهاني
چون جام برگرفتي بخشنده عطايي
از بخشش تو عالم پر جعفري ورکني
وز خلعت تو گيتي پر رومي و بهايي
مردي همي نمايي گيتي همي گشايي
بدعت همي زدايي طاعت همي فزايي
يک بنده تو دارد زين سوي رود شاري
يک چاکر تو دارد زان سوي گنگ رايي
گرد جهان بگشتي شاها مگر سپهري
در هر کسي رسيدي ميرا مگر قضايي
هر هفته عالمي را با زر به پيش رويي
هر ماه خسروي را با تيغ در قفايي
از حرص رزم کردن در بزم رزم سازي
وز بهرخصم جستن دريک مکان نپايي
هر جايگه که رفتي باز آمدي مظفر
چون با ظفر شريکي لا شک مظفرآيي
مر دوستان دين را يک يک هيم نوازي
مر دشمنان دين را يک يک همي گزايي
ضر منافقاني نفع موافقاني
اين را همي بپايي وآنرا همي نپايي
چشم مخالفان را چونان شکسته خاري
چشم موافقان را چون سوده توتيايي
تاز ابر مهرگاني گردد هواي روشن
گه روز تيره آرد گه باز روشنايي (؟)
تا آفتاب روشن دايم همي بگردد
چون آسياي زرين بر چرخ آسيايي
پاينده باد عمرت فرخنده باد روزت
تابانبيد و ساغر پيوسته دست سايي
دايم به فتح و نصرت جفت و نديم بادي
بي کوشش زميني با بخشش سمايي