نيز در مدح امير يوسف بن ناصر الدين

از پي تهنيت روز نو آمد برشاه
سده فرخ روز دهم بهمن ماه
به خبر دادن نو روز نگارين سوي مير
سيصد وشصت شبانروز همي تاخت به راه
چه خبر داد؟ خبر داد که تا پنجه روز
روي بنمايد نو روز و کندعرض سپاه
در کف لاله خودروي نهد سرخ قدح
راغ همچون پر طوطي شود از سبز گياه
آهو از پشته به دشت آيد و ايمن بچرد
چون کسي کو را باشد نظر مير پناه
مير آزاده سير يوسف بن ناصر دين
پشت اسلام و هم از پشت پدر ايران شاه
آنکه هر مهتر از طاعت او دارد قدر
آنکه هر خسرو از خدمت او جويدجاه
اي که با همت تو چرخ بر افراشته پست
اي که با حلم گران تو گران کوه چو کاه
ماه خواهد که بماند به کلاه سيهت
زين قبل گه گه بر چرخ سيه گردد ماه
آسمان خواهد کايوان سراي تو باد
زين سبب طاق مثالست و کمان پشت و دوتاه
هر بزرگي را گويند شد از گاه بزرگ
جز تواي شه که بزرگ از توهمي گردد گاه
گر بزرگان جهان رابه سخا ياد کنند
از سخاي تو همه خلق شد ستند آگاه
ور هنر بايدو دل بايد و بازوي قوي
بيشتر زانکه ترا داده خداوند مخواه
در زمان حاتم طايي رااستاد شود
هر بخيلي که بدست و دل تو کرد نگاه
کهتران را همه پاداش زخدمت بدهي
در عقويت، کم از اندازه کني، وقت گناه
مجرمان را تن پولادي فرسوده شدي
گرتواندر خور هر جرم دهي باد افراه
عالمي را به نکو داشت نگه داني داشت
مال خويش از قبل داشت نداري تو نگاه
هر چه تو راست کني گوشه عمران گردد
که به دينار و به دانش نتوان کرد تباه
تو همه سال همي بخشي زاندازه فزون
آفرين باد بدان دست و دل خواسته کاه
اي مه و سال نگه کردن تو سوي سيلح
اي شب و روز تماشا گه تو لشکر گاه
اندر آن دشت که تو تيغ بر آري زنيام
مردم از خون به عمد گردد و آهو به شناه
تابهر حال که گردد نبود فخر چو عار
تا بهرحال که باشد نبود کوه چوکاه
بهمه کار ترا يار و قرين بادخرد
در همه حال ترا پشت و معين باداله
حلقه بند تو بر پشت دوتاي دشمن
پايه تخت تو بر روي دو چشم بدخواه