در مدح امير ابو احمد محمد بن محمودبن ناصر الدين

عروس ماه نيسان را جهان سازد همي حجله
به باغ اندر همي بندد ز شاخ گلبنان کله
ز بهر گوهر تاجش همي بارد هوا لؤلؤ
ز بهر جامه تختش همي بافد زمين حله
به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس
به راغ اندر کنون آهو نبرد سيله از سيله
نبايد روشني بردن به شب زين پس که بي آتش
ز لاله دشت پر شمعست و از گل باغ پر شعله
بيا تا ما بدين شادي بگرديم اندرين وادي
بيا تاما بدين رامش مي آريم اندرين حجله
چو مي خورديم در غلطيم هر يک با نگاريني
چو برخيزيم گرد آييم زير کله اي جمله
نو آيين مطربان داريم و بر بطهاي گوينده
مساعد ساقيان داريم و ساعد هاي چون فله
ز بهر کام دل حيله نبايد ساختن ما را
به فرمير ما دوريم از هر کوشش و حيله
امير عالم عادل نبيره خسرو غازي
ابو احمد محمد کوست دين و داد را قبله
ز فرزندان بدو گويد به فرزندان ازو گويد
قوام الدين ابوالقاسم نظام الدين و الدوله
زمهمانان او خالي ز مداحان او بي کس
نه اندر شهرها خانه، نه اندر باديه رحله
ز بس برسختن زرش بجاي مادحان هزمان
زناره بگسلد کپان ز شاهين بگسلد پله
ايا فرمان سلطان را نشسته بر لب جيحون
ازين پس هم بدان فرهان سپه بگذاري از دجله
چو اندر آب روشن روز پنداري همي بينم
غلامان تو اسبان کرده همبر بر در رمله
زعالم عدل تو چيزي کند نيکوتر از عالم
نه ممکن باشد اين کايد ز شاخ رومي ار بيله
نهانيهاي اسکندر بايران آري از يونان
خزينه شاه زنگستان به غزنين آري از کله
اگر تو در خور همت جهان خواهي گرفت اي شه
به جاي هفت کشور هفتصد باشد علي القله
جهاني وز تو يک فرمان سپاهي وز تو يک جولان
حصاري وز تو يک ناوک مصافي وز تو يک حمله
به تير از دور بربايي زباره آهنين کنگر
به باد حمله برگيري ز کوه بيستون قله
چنان چون سوزن از وشي و آب روشن از توزي
زدوش ويل بگذري به آماج اندرون بيله
کس کاندر خلافت جامه يي پوشد همان ساعت
ز بهر سوک او مادر بپوشد جامه نيله
ز بهر جنگ دشمن دست نابرده بزه گردد
غلامان ترا هر دم کمان اندر کمان چوله
عدو در صدر خويش از حبس تو ترسان بود دايم
نباشد بس عجب گر مار ترسان باشد از سله
زبهر آن که از بند تو فردا چون رها گردد
کنون دائم همي خواند کتاب حيله دله
به صورت گرکسي گويد: من و تو، گو: روا باشد
وليکن گر بخود گويد: من و تو، گو معاذ الله
محال انديش و خام ابله بود هر کاين سخن گويد
نبايد بود مردم را محال انديش و خام ابله
اميرا تا تو در بلخي به چين در خانه هر ماهي
روان خانيان در تن همي سوزد ترا غله
ز بيم تيغ توتا چين ز ترکان ره تهي گردد
اگر زين سوي جيحون گرد بادي خيزد از ميله
هميشه تا به صورت يوز ديگر باشد از آهو
هميشه تا به قوت شير برتر باشد از دله
مظفر باشد و گيتي دار و نهمت ياب و شادي کن
جهان خالي کن از نامردم بدگوهر سفله
به شادي بگذران نوروز با ديدار ترکاني
که لبشان قبله را قبله است و قبله از در قبله