در دعاي سلطان و تقاضاي ملازمت سفر گويد

اي بر گذشته از ملکان پايگاه تو
قدر تو بر سپهر بر آورده گاه تو
ماه منير صورت ماه درفش تو
روز سپيد سايه چتر سياه تو
جان ملوک را فزع آيد زتيغ تو
جاه ملوک راحسد آيد ز جاه تو
مريخ روز معرکه شاها غلام تست
چونانکه زهره روز ميزدست داه تو
جز جود بر تو هيچ کسي پادشاه نيست
گنج ترا تهي کند اين پادشاه تو
برتر گناه نزد تو بخلست و هيچ کس
زين روي بر تو چيره نبيند گناه تو
تو کارها تبه نکني و رتبه کني
از راست کرده هاي جهان به تباه تو
هر دشمني که بند تو و چاه تو بديد
او را اجل برون برد از بند و چاه تو
بر گرد رزمگاه تو گر باد بگذرد
ناخسته گشته نگذرد از رزمگاه تو
آن کيست کو به جان نبود مهر جوي تو
وآن کيست کو به دل بود نيکخواه تو
باز عدوي تو بهراسد ز کبک تو
کوه مخالف تو، نسنجد به کاه تو
فربه شده ست و روز فزون گنج و ملک تو
زان نيز کاسته تن بدخواه جاه تو
اي پيشگاه بار خدايان روزگار
اي بهر بهشت جسته شرف پيشگاه تو
بر عزم رفتني ومرا راي رفتنست
از بهر خدمت تو ملک با سپاه تو
با بندگان مرا به ره اندر عديل کن
تا در دو ديده سرمه کنم خاک راه تو
اندر پناه خويش مرا جايگاه ده
کايزد نگاهدار تو باد و پناه تو
هر شاعري به گاه اميري بزرگ شد
نشگفت اگر بزرگ شدم من به گاه تو
فضل تو بر همه شعرا گستريده شد
گسترده باد برتو رضاي اله تو
باشد هميشه عزو سعادت ترا قرين
کردار تو بود به سعادت گواه تو
ماه منير و مهر فروزنده پرتوي
هست از مه درفش و ز چتر سياه تو
تاسال و ماه و روز وشبست اندرين جهان
فرخنده باد روز وشب و سال و ماه تو
اندر نبرد پشت و پناه تو کردگار
وندر ميزد مونس جان تو ماه تو