نيز در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود گويد

همي کند به گل سرخ بر بنفشه کمين
همي ستاند سنبل ولايت نسرين
بنفشه و گل ونسرين و سنبل اندر باغ
به صلح بايد بودن چو دوستان، نه بکين
ميان ايشان جنگي بزرگ خواهد خاست
مگر که نرگس آن جنگ را دهد تسکين
سپاه روم وسپاه حبش بهم شده اند
ترا نمايم کآخر چه شور خيزد ازين
چه شور خواهي ازين بيش کان دوروي سپيد
سياه گردد و تو شرمناک و من غمگين
تو کودکي ونداني جواب مردم داد
مرا چه بخشي گر من کنم ترا تلقين
جواب ده که اگر نيستي سياهي نيک
سيه نبودي چتر خدايگان زمين
امير عالم عادل محمد محمود
جلال دولت و ملک و جمال ملت و دين
موفقي که دل خلق را به دست آورد
مؤيدي که جهان جمله کرد زير نگين
هواي او چو شهادت پس از خلاف عدو
بهر دل اندر مأوي گرفت و گشت مکين
دل سپاه و رعيت بدو گرفت قرار
بدو فتاد اميدجهانيان همگين
همه سعادت و اقبال روي کرد بدو
ز قدر و مرتبه بر شد به آسمان برين
خدايگان جهان بر جهانش کرد ملک
يقين خلق گمان شد، گمان خلق يقين
ز روزگارش ياريست وز فلک تأييد
ز کرد گارش توفيق و ز ملک تمکين
شه عجم پدر او بدان همي کوشد
که بر کشد سر ايوان اوبه عليين
بنام او کنداز روم تا بدان سوي زنگ
بدست اودهد از زنگ تابدان سوي چين
خداي نيز همي حکم کرد ودولت او
همين دليل نمايد بر آنکه هست چنين
بهر شمار چنينست ور جز اينستي
بهر دل اندر چونين نباشدي شيرين
دو چشم سير نگردد همي ز ديدن او
دل گره زده بگشايد آن گشاده جبين
اگر چه غمگين مردم بود، چو رويش ديد
چوگل بخندد، شادان شودهم اندر حين
ببيني آنچه بخواهي چو روي او ديدي
من آزمودم، تو شو بيازماو ببين
ز بهر آنکه ببينند روي خوبش را
زنان بشويان بخشند هر زمان کابين
سزا بودکه بر اقران خويش فخر کند
خطاست اين سخن، آن شاه را کجاست قرين
که ديدي از ملکان يک چنو و صد يک او
به خوي خوب وبه عزم درست و راي رزين
چنو نبيند ملک و چنو نبيند گاه
چنو نبيند تخت و چنونبيند زين
بود ز بخشش، بر گاه، تازه روي چو ماه
بود ز کوشش، برزين، چو آذر برزين
به دل دليرو ببازو قوي ، به راي بلند
پس آنگه اورا با اين بود خداي معين
مخالفي که سکالش کند بکينه او
جهان فسوس کند روز وشب بر آن مسکين
چگونه کوشد با آنکه گر مراد کند
بنات نعش کند راي پاکش از پروين
چنان به راي و به تدبير بي سليح سپاه
هزبر و پيل برون آرد از ميان عرين
بقاي شاه جهان باد کاين ملک به بقا
ز گنج شاهان آراسته همه غزنين
ز گنگ زود بفرمان شاه بستاند
هزار پيل دمان هر يکي چو خصن حصين
خدا اميد پدر را وفا کناد ازو
همه بگوييد، اي دوستان من آمين