در مدح خواجه ابواحمد تميمي گويد

بفزوده ست بر من خطر قيمت سيم
تا بنا گوش ترا ديده ام اي در يتيم
سيم را شايد اگر در دل و جان جاي کنم
از پي آنکه بماند به بنا گوش تو سيم
از بناگوش تو سيم آمد و زر از رخ من
اي پسر زين سپس از دزد بود ما را بيم
زلف تو سيم تو از دزد نگه داند داشت
به خم و پيچ بر افکنده چو جيم از بر جيم
من چه سازم چکنم دزد مرا برده شمار
دزد رحمت نکند دزد که ديده ست رحيم ؟
زرگري بايد کز مايه ما کار کند
مايه ما را و هر آن سود که باشد بدو نيم
من ثناگوي بزرگانم و مداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کريم
سر فراز عرب و فخر بزرگان عجم
خواجه بو احمد خورشيد همه آل تميم
آن نکو سيرت و نيکو سخن و نيکو روي
که گه جود جوادست و گه حلم حليم
نام جدان و بزرگان ز گهر کرده بزرگ
حري آموخته از گوهر جدان قديم
ابر بارنده شنيدم که جوادست جواد
ابر با دوکف آن خواجه لئيمست لئيم
هر که گويد به کف خواجه ما ماند ابر
مشنوآن لفظ که آن لفظ خطاييست عظيم
اي جوانمردي آزاده دلي نيکخويي
که ترا يار نيابند به هر هفت اقليم
مير صاحب بتو و ديدن تو شاد ترست
که بديدار سماعيل مثل ابراهيم
خنک آن مير که او را چو تو حريست وزير
خنک آن صاحب کو را چو تويي هست نديم
در وزيري نکني جز همه حري تلقين
در نديمي نکني جز همه رادي تعليم
لاجرم سوي تو آزاده جوان، بارخداي
ننگرد جز به بزرگي و به چشم تعظيم
هم کريمي کن کز بهر کرم يافته اي
بر بزرگان و کريمان و شريفان تقديم
هنر و فضل ترا بر نتوانند شمرد
آن بزرگان که بدانند شمار تقويم
ادب صاحب پيش ادب تو هدرست
نامه صابي با نامه تو خوار و سئيم
با سخن گفتن تو هر سخني با خللست
باستوده خرد تو خرد خلق سقيم
نام نيکو و جمال و شرف و علم و ادب
بادبيري بتو کردند دبيران تسليم
به زماني نکت و علم و ادب ياد کني
وين نديده ست درين عصر کس از هيچ فهيم
اي سراي تو نعيم دگر و زاير تو
سال و مه بيغم و دلشاد نشسته به نعيم
بس گليم سيها کز نظرت گشت سپيد
نظر تو سيهي پاک بشويد ز گليم
در حريم تو امانست و ز غمها فرجست
شاد زي اي هنري حر پسنديده حريم
به همه کار امامي به همه فضل تمام
به همه باب ستوده به همه علم عليم
تاز کشمير صنم خيزد و از تبت مشک
همچو کز مصر قصب خيزد و از طائف اديم
تا بود عارض بت رويان چون سيم سپيد
تا بود ساعد مه رويان چو ماهي شيم
کامران باش و مي لعل خور و دشمن را
گو همي خور شب و روز آتش سوزان چو ظليم
مي ز دست صنمي خور که چو بوي خط او
ازگل تازه بر آيد به سحر گاه نسيم
صنمي باز نخي تازه تر از برگ سمن
صنمي بادهني تنگ تر از چشمه ميم