بگذرانيدي سپاه از رود هايي کز قياس
ژرف دريا باشد اندر جنب آن هر يک قليل
بس شگفتي نيست گر بر ژرف دريا بگذرد
لشکري کو را بود محمود دريا دل دليل
باز گشتي شادمان و بر ستوران سپاه
از فراوان زر و زيور بارها کردي ثقيل
راي را زنده تو بجهاندي و بز دودي همي
زنگ کفر از روي بيدينان به صمصام صقيل
پشت اورا موج آن دريا بدريا در فکند
کز پس پشتش پديد آوردي از خون قتيل
اي برون آورده اندر کشور هندوستان
پيل جنگي از حصار و کرگ پيل افکن ز غيل
ژنده پيلان کز در درياي سند آورده اي
سال ديگر بگذراني از لب درياي نيل
قرمطي چندان کشي کز خو نشان تا چند سال
چشمه هاي خون شود در باديه ريگ مسيل
تا زجامه سوکواران بر زنان مصريان
همچو زر بخشش تو مست گرداند کفيل
راست پنداري همي بينم که باز آيي ز مصر
در فکنده در سراي ملحدان ويل و عويل
وان سگ ملعون که خواننداهل مصر او را عزيز
بسته و خسته به غزنين اندر آورده ذليل
دار اوبر پاي کرده در ميان مرغزار
گرد کرده سنگ زيردار او چون ميل ميل
تا چو بردار مخالف سنگها بيمر شود
اهل بدعت سر بتابند از مخالف قال و قيل
اي يمين دولت و دولت به تو گشته قوي
اي امين ملت و ملت به تو گشته جميل
گرد راه و آفتاب معرکه نزديک تو
خوشتر از گرد عبير سوده و ظل ظليل
در جهانداري به ملک و در عدو بستن به جنگ
هم سليمان را قريني هم فريدون را بديل
جز تو در سيحون و جيحون از همه شاهان که داد
مرغ و ماهي را طعام از طعنه رمح طويل
تا غزلخوان را ببايد وقت خواندن در غزل
نعت از زلف سياه و وصف از چشم کحيل
تا به رنگ و بوي چون سوسن نباشد شنبليد
تا به طعم و فعل چون زيتون نباشد زنجبيل
روز تو فرخنده بادو ملک تو پاينده باد
بخت نيکت يار باد و دولت عالي عديل
بزم تو از روي ترکان حصاري چون بهشت
جام تواز باده روشن چنان چون سلسبيل