همي بنفشه دمد گرد روي آن سرهنگ
همي به آينه چيني اندر آيد زنگ
از آن بنفشه که زير دو زلف دوست دميد
بسي نماند که بر لاله جاي گردد تنگ
اگر بنفشه فروشي همي بخواهم کرد
مرا بنفشه بسنده ست زلف آن سرهنگ
فري دو زلف سيه رنگ او چو چفته دو زاغ
بر آفتاب و دو گل هر يکي گرفته بچنگ
به بت پرستي بر مانوي ملامت نيست
اگر چو صورت او صورتيست درارتنگ
کمانکشيست بتم با دو گونه تير بر او
وز آن دو گونه همي دل خلد به صلح و به جنگ
بوقت صلح دل من خلد به تير مژه
بوقت جنگ دل دشمنان به تير خدنگ
به تير مژگان ز آهن فرو چکاند خون
چنانکه مير به پولاد سنگ از دل سنگ
امير سيد يوسف برادر سلطان
در سخا و سر فضل و مايه فرهنگ
برادر ملکي کز همه ملوک چنو
سپه نبرد کسي بيست روزه آن سوي گنگ
کشيده خنجر جودش ز روي زفتي پوست
ز دوده بخشش دستش ز روي رادي زنگ
اگر خزينه او بار جود او کشدي
درم به توده بما بخشدي و ز ربا تنگ
خزينه هاي پر از بس درم چو پروين پر
همي پراکند از بس عطا چو هفت اورنگ
بسي نماند که شاه جهان برادر او
سر علامت او بگذراند از خر چنگ
هنوز باش هم آخر چنان شود که سزاست
همي کشند بر اسب مرادش اينک تنگ
ايا بر آنسوي گنگ و بر آنسوي تبت
ز کرگ شاخ بون کرده و ز شيران چنگ
هر آن سپاه که تو پيش او بجنگ شوي
در آن سپاه نماند مه سپه را رنگ
چنان رمند ز آواي تو سران سپاه
که مرغ آبي ز آواي طبل و وحش از زنگ
بباد حمله بهم بر زني مصاف عدو
چنانکه باز بهم بر زند صفوف کلنگ
شجاعت از هنر و بازوي تو گيرد نام
مروت از سير و همت تو گيرد هنگ
به تير پاره کني درقه هاي پهلوي کرگ
بنيزه حلقه کني غيبه هاي پشت پلنگ
تراک دل شنود خصم تو ز سينه خويش
چو از کمان تو آيد بگوش خصم ترنگ
ز باز تو بهراسد ميان ابر عقاب
ز يوز تو برمد برشخ بلند پلنگ
بروز بزم کند خوي تو ز حنظل شهد
بروز رزم کند خشم تو ز شهد شرنگ
سخنوران ز سخن پيش تو فرو مانند
چنان کسيکه به پيمانه خورده باشد بنگ
ترازوي صلت زايرانت را ملکا!
کم از هزار ندارد خزانه دارت سنگ
بوقت آنکه صلتها دهي موالي را
ز يک دو صلت اين خسروانت آيد ننگ
ز بس شتاب که جود تو بر خزينه کند
درم همي نکند در خزانه تو درنگ
هميشه تا چو شود بوستان ز فاخته فرد
ز دشت زاغ سوي بوستان کند آهنگ
هميشه تا چو شود شاخ گل چو چوگان سست
چو گوي زرين گردد ببار بر نارنگ
نشستگاه توبر تخت خسرواني باد
نشستگاه عدوي تو در چه ارژنگ
نصيب دشمن تو ويل و واي و ناله زار
نصيب تو طرب و خرمي و ناله چنگ
هميشه همچو کنون شاد باد و گلگون باد
دل تو از طرب و دو کف از نبيد چو زنگ
خجسته بادت عيد اي خجسته پي ملکي
که با سياست سامي و باهش هوشنگ