در مدح سلطان محمدبن سلطان محمود گويد

مرا سلامت روي تو باد اي سرهنگ
چه باشدار بسلامت نباشد اين دل تنگ
دلم به عشق تو در سختي و عنا خو کرد
چنانکه آينه زنگ خورده اندر زنگ
ازين گريستن آنست اميد من که مگر
به اشک من دل تو نرم گردد اي سرهنگ
به آب چشمه نگشت ايچ سنگ نرم و مرا
به آب چشم همي نرم کردبايد سنگ
سخن ندانم گفتن همي ز تنگدلي
چنين درشت سخن گشته ام به صلح و به جنگ
ببرد سنگ من اين انده فراق ومرا
امير عالم عادل ستوده است به سنگ
جمال دولت عالي محمد محمود
سر فضايل و روي محامد و فرهنگ
شهي که دولت او از شرنگ شهد کند
چنانکه هيبت شمشير او ز شهد شرنگ
سموم خشمش اگر بر فتد به کشور روم
نسيم لطفش اگر بگذرد به کشور زنگ
ز ساج باز ندانند روميان را لون
ز عاج باز ندانند زنگيان را رنگ
چو گور تنگ شود بر عدو جهان فراخ
در آن زمان که بر اسبش کشيده باشد تنگ
جهان گشايد و کين توزد و عدو شکرد
به تيغ تيز و کمان بلند و تير خدنگ
مخالفان قوي دست چيره پيش امير
اسير گردد چون بر زمين خشک نهنگ
مخالفان چو کلنگند و او چو باز سپيد
شکار باز بود، ورچه مه ز باز، کلنگ
هزار يک زان کاندر سرشت او هنرست
نگار و نقش همانا که نيست در ار تنگ
هميشه عادت او را به نيکوييست ولوع
چنانکه همت اورا به برتري آهنگ
بلند همتش ار گرددي بصورت باز
بپايش اندر ماه و ستاره بودي زنگ
جهان بخدمت او ميل دارد و نه شگفت
که خدمتش طلبد هر که هوش دارد و هنگ
بدان اميد که روزي بدست گيرد شاه
چو پهنه گهر آگين شده ست هفت اورنگ
کسي که چنگ زد اندر خجسته خدمت او
خجسته بخت شد و کام خويش کرد به چنگ
چومن هزار فزونست و صد هزار فزون
ز فر خدمت او کرده کار خويش چو چنگ
بسا کسا که گرفتار تنگدستي بود
زبر و بخشش او سيم و زر نهاده به تنگ
بزرگواري وکردار او و بخشش او
ز روي پيران بيرون برد همي آژنگ
بزرگواري جنسيست از فعال امير
چنانکه هيبت نوعيست از خصال پلنگ
کسيکه مشک به بيني برد نيابد بوي
شم شمايل او بشنود ز صد فرسنگ
چووقت حمله بودآفتيست باد شتاب
چو وقت حلم بود رحمتيست کوه درنگ
عيار حلم گرانش پديد نتوان کرد
اگر سپهر ترازو شود، زمين پاسنگ
هزار يک گر ازان ز آسمان در آويزد
چنان بودکه ز کاهي کهي کنندآونگ
عجب ندارم اگر هيچکس نکرد که او
کند بتدبير از ريگ مرو وادي گنگ
موفقيست که تدبيراو تباه کند
هزار زرق وفسون و هزار حيلت و رنگ
بهيچگونه بر او جادوان حيلت ساز
بکار برد ندانند حيلت و نيرنگ
فصيح تر کس جايي که او سخن گويد
چنان بود ز پليدي که خورده باشد بنگ
جهان نياردبا او برابري کردن
که ره نبرد با اسب تيزتک خرلنگ
همي درفشد ازو همچنانکه از پدرش
جمال خسروي و فر شاهي و اورنگ
هميشه تا خورش و صيد باز باشد کبک
چنان کجا خورش و صيد يوز باشد رنگ
سراي دولت او باد دار ملک زمين
چنانکه خانه ما هست بر فلک خرچنگ
هر رشک مجلس او کارنامه ماني
به رشک محفل او بار نامه ارتنگ
هميشه در بر او دلبران چون شيرين
هماره بر در او کهتران چون هوشنگ
مخالفانش چون بيژن اندر اول کار
ز گه فتاده بچاه سراچه ارژنگ