در ذکر شکارگاه و شکار کردن سلطان محمود غزنوي گويد

خدايگان جهان خسرو بزرگ اورنگ
بر آوردنده نام و فرو برنده ننگ
شه ستوده بنام و شه ستوده به خوي
شه ستوده به بزم وشه ستوده به جنگ
چوآفتاب سر از کوه باختر بر زد
بخواست باده و سوي شکار کرد آهنگ
بکوه بر شد و اندر نهاله گه بنشست
فيلک پيش بزه کرده نيم چرخ بچنگ
همي کشيد به نام رسول سخت کمان
همي گشاد به نام خداي تير خدنگ
ز بيم تيرش که گشت بر پلنگان چاه
ز بيم يوزش هامون بر آهوان شد تنگ
همي ربود چو باد ازدرخت برگ درخت
به ناوک از سر نخجير شاخهاي چو سنگ
به تير کرد چو پشت پلنگ و پهلوي گور
پر از نشان سيه پشت غرم و پهلوي رنگ
نهاله گاه به خوشي چو لاله زاري گشت
زخون سينه رنگ و زخون چشم پلنگ
بزرگوار شاهنشها که خسرو ماست
به خوي خوب و به نام ستوده و اورنگ
چنين شکار هم او را سزد که روز شکار
شکاري آرند او را همي ز صد فرسنگ
گه شکار فرود آرد و برون آرد
زکوه تند پلنگ وز آب ژرف نهنگ
به گاه کوشش بستاند و فرو سترد
ز دست شيران زور وزروي گردان رنگ
چو گاه سنگ بود سنگ او ندارد کوه
وگر چه کوه بر ما شناخته ست بسنگ
به گاه تيزي پاياب او ندارد باد
اگر چه باد بروزي شود ز روم به زنگ
بسا شها که نباشد بهيچگونه پديد
درنگ او ز شتاب و شتاب او زدرنگ
ز دشمنان زبر دست چيره خانه خويش
نگاه داشت نداند به چاره و نيرنگ
ز بيدلي و بيدانشي به لشکر خويش
هم از پياده هراسان بود هم از سرهنگ
وگر به جنگ نياز آيدش بدان کوشد
که گاه جستن ز آنجا چگونه سازد رنگ
خدايگان جهان آنکه جود او بزدود
ز روي مهتري و رادي و بزرگي زنگ
همه دلست و همه زهره و همه مردي
همه هشست و همه دانش و همه فرهنگ
ز کوه گيلان او راست تا بدانسوي ري
وزآب خوارزم او راست تا بدانسوي گنگ
در اين ميانه فزون دارد از هزار کلات
به هر يک اندر دينار تنگها بر تنگ
همه به تيغ گرفته ست و از شهان ستده ست
شهان بادل جنگ آور و بهوش و بهنگ
هزار باره گفته ست به ز باره ارگ
هزار شهر گشاده ست مه ز شهر زرنگ
به پر دلي وبه مردي همه نگه دارد
نگاهداشتني ساخته چو ساخته چنگ
اميدوار مر اورا برآن نهادستي
که آب جويد از خامه ريگ و شهد از سنگ
بزرگتر زو گر در جهان شهي بودي
بر اسب کينه او بر کشيده بودي تنگ
بسا کسا که به اميد آنکه به يابد
شکر زدست بيفکندو برگرفت شرنگ
که يارد آنجا رفتن مگر کسي که کند
پسند برگه شاهنشهي چه ارژنگ
شهان کلنگ دلانند و شاه باز دلست
به جنگ باز نيايد به هيچ گونه کلنگ
وگر بيايد زانگونه باز بايد گشت
که خان زدشت کتر پشت گوژوروي آژنگ
هميشه تاز درخت سمن نرويد گل
برون نيايد از شاخ نارون نارنگ
هميشه تا به زبان گشاده از دل پاک
سخن نگويد همچون تو و چو من سترنگ
خدايگان جهان شاد کام و کام روا
کمينه چاکر بر در گهش دو صد هوشنگ
بکاخش اندر بزم وبه دستش اندر جام
به جامش اندر گلگون ميي بگونه زنگ