در مدح سلطان محمود و ذکر مراجعت او از رزم و فتح قلعه هزار اسب

بر کش اي ترک و بيکسو فکن اين جامه جنگ
چنگ بر گير و بنه درقه و شمشير از چنگ
وقت آن شدکه کمان افکني اندر بازو
وقت آنستکه بنشيني و بر داري چنگ
دشمن از کينه بر آمد به کمينگاه مرو
لشکر از جنگ بياسود، بياساي از جنگ
به مصاف اندر کم گرد که از گرد سپاه
زلف مشکين تو پر گرد شود اي سرهنگ
نرمک از گرد سپه زلف سيه را بفشان
تا فرو ريزد با گرد سپه مشک به تنگ
رخ روشن را زير زره خودمپوش
که رخ روشن تو زير زره گيرد زنگ
زره خودبه رخ بر چه نهي خيره که هست
رخ گلگون تو زيرزره غاليه رنگ
اي مژه تير و کمان ابرو!تيرت به چه کار
تير مژگان تو دلدوزتر از تير خدنگ
تير مژگان تو چونان گذرد بر دل و جان
که سنان ملک مشرق از آهن و سنگ
خسرو غازي محمود محمد سيرت
شاه دين ورز هنر پرور کامل فرهنگ
آنکه بر کندبيک حمله در قلعه تاغ
وانکه بگشاد بيک تير در ارگ زرنگ
آنکه زير سم اسبان سپه خرد بسود
به زماني در و ديوار حصار بشلنگ
آنکه ببريد سر برهمنان جمله به تيغ
وانکه بشکست بتان بر در بتخانه گنگ
آنکه چون روي به خوارزم نهاد از فزعش
روي لشکر کش خوارزم در آورد آژنگ
اي شگفت آنکه همي کينه خوارزم کشيد
تا که حاصل شودش نام وبر آيد از ننگ
خويشتن غره چرا کرد به جيحون و به جوي
جنگ ناديده چرا کرد سوي جنگ آهنگ
چه گمان برد که اين جنگ بسر برده شود
به فسون و به حيل کردن وزرق و نيرنگ
او چه دانست که خسرو ز سران سپهش
کشته وخسته بهم در فکند شش فرسنگ
وانکه ناکشته و ناخسته بماند همه را
طوقها سازد گرد گلو از پالا هنگ
وانگه او را سوي دروازه گرگانج برند
سرنگون بادگران ازسر پيلان آونگ
عالمي را بهم آورد وسوي جنگ آمد
بر کشيده سر رايات به برج خرچنگ
همه آراسته جنگ و فزاينده کين
روزگاري بخوشي خورده وناخورده شرنگ
ناله کوس ملکشان بپراکند زهم
همچو کبکان راباز ملک از ناله زنگ
به هزار اسب فزون از دو هزار اسب گرفت
همه راتر شده از خون خداوندان تنگ
رنگ آن روز غمي گردد و بيرنگ شود
که بر آرامگه شير بگرد آيد رنگ
اي هوا يافته از طبع لطيف تو مثال
اي زمين يافته از حلم گران سنگ تو سنگ
همه عالم ز فتوح تو نگارين گشته ست
همچو آکنده بصد رنگ نگارين سيرنگ
نامه فتح تو اي شاه به چين بايدبرد
تا چو آن نامه بخوانند نخوانند ار تنگ
اي به لشکر شکني بيشتر از صد رستم
اي به هشيار دلي بيشتر از صد هوشنگ
بيژن اربسته تو بودي رسته نشدي
به حيل ساختن رستم نيواز ارژنگ
با جهانگير سنان تو به جان ايمن نيست
پوست زان دارد چون جوشن خر پشته نهنگ
از پي خدمت تو تا تو ملک صيد کني
به نهاله گه تو راند نخجير پلنگ
تا بر اين هفت فلک سير کند هفت اختر
همچنين هفت پديدار کند هفت اورنگ
تا گريزنده بود سال ومه، از شير، گوزن
تا جدايي طلبد روز و شب، از باز، کلنگ
شاد باش اي ملک شهر گشايي که شده ست
در دهان عدو از هيبت تو شهد شرنگ
روز و شب در بر تو دلبر باليده چوسرو
سال ومه در کف تو باده تابنده چو زنگ