نيز در مدح خواجه ابوعلي حسنک وزير گويد

مهرگان امسال شغل روزه دارد پيش در
خواجه از آتش پرستي توبه داد او را مگر
خواجه سيد وزير شاه ايران بوعلي
قبله احرار و پشت لشکر و روي گهر
تيغ را مير جليل و خامه را خواجه بزرگ
يافته ميراث ميري و بزرگي از پدر
او به مغرب، کار سلطان را به مشرق ساخته
نيک بنگر چون بدو باشد کفايت را گذر
شغل سلطان پيش و طمع از مال او برداشته
کس بدينسان شغل هرگز مي نيارد برد سر
گيتي اندر دست او و زمال گيتي دست پاک
آينچنين اندر جهان هرگز کجابد جز عمر
صدر ديوان وزارت خواجه را ديگر بديد
خواجه رابيناد و جز خواجه مبينادا دگر
ملک سلطانرا به عدل و داد خويش آراسته ست
چون مشاطه نو عروسانرا به گوناگون گهر
کس نداند گفت کو از کس بدانگي طمع کرد
با چنين فرمان و چندين شغل و چندين دردسر
لاجرم ملک و ولايت خرم و آباد گشت
خرم و آباد گردد ملک از عدل و نظر
من قياس از سيستان آرم که آن شهر منست
وز پي خويشان ز شهر خويشتن دارم خبر
شهر من شهر بزرگست و زمين نامدار
مردمان شهر من در شير مردي نامور
تا خلف را خسرو ايران از آنجابرگرفت
در ستم بودند و در بيداد هر بيدادگر
برکشيدند از زمين باغشان سرو و سمن
باز کردنداز سراي و کاخشان ديوار و در
هر سرايي کان نکوتر بودو زان خوشتر نبود
همچو شارستان قوم لوط شد زير و زبر
کدخدايانشان خريده خانه ها بگذاشتند
زن ز شوي خويش دور افتاد و فرزند از پدر
برشه ايران حديث سيستان پوشيده ماند
سالها بودند مسکين از غم و درخون جگر
چون شه مشرق وزارت را بخواجه باز داد
بيشتر شغلي گرفت از شغل خواجه، بيشتر
عالمانرا بازخواند و مردمانرا بار داد
شوي با زن گشت و زن با شوي و مادر با پسر
خانه ها آباد گشت و کاخها بر پاي شد
با خضر شد بار ديگر باغهاي بي خضر
روزگار سيستانرا بانکويي عدل او
باز نشناسم همي از روزگار زال زر
از ولايتهاي سلطان سيستان بر گوشه ايست
نيست از انصاف او، از عدل او نابهره ور
شهرها بسيار دارد خواجه در زير قلم
تو بهر شهري کنون هم زين قياس اندر نگر
ايزد او را جاوداني دولت و نعمت دهاد
تا بدان دو بربد انديشان همي يابد ظفر
روز او فرخنده باد و روزه اش پذرفته باد
وين خجسته مهرگان از روزها فرخنده تر