نيک اختيار کرد خداوند ما وزير
زين اختيار کرد جهان سر بسر منير
کار جهان بدست يکي کاردان سپرد
تا زو جهان همه چو خورنق شد وسدير
چون او نبوده اند، اگر چند آمدند
چندين هزار مهتر و چندين هزار مير
چونانکه چون ملک، ملکي نيست در جهان
همچون وزير او به جهان نيست يک وزير
هشيار در مشاورت شه بود از آنک
اندر خور مشاورت شه بود مشير
شهريست پر بشارت ازين کار و هر کسي
سازد همي ز جان وزدل هديه بشير
اين بود ملک را به جهان وقتي آرزو
وين بود خلق را همه همواره در ضمير
اکنون جهان چنان شوداز عدل و داد او
کاهو بره مکد مثل از ماده شير شير
گر در گذشته حمل غني بر فقير بود
امروز با غني متساوي بود فقير
آن روزگار شد که همي بود روز وشب
بيچاره اي بدست ستمکاره اي اسير
گر کدخداي شاه جهان خواجه بوعليست
بس گردنا که او بکند نرم چون خمير
مال خدايگان بستاند به عنف و کره
از دست منکراني چون منکر و نکير
بيرون کند ز پنجه گردنکشان جهان
ندهد به زادگان عمل مردم حقير
کار جهان بداند کردن تو غم مدار
آري جهان بدو نسپردند خير خير
کاري که چون کمان بزه خم گرفته بود
اکنون شود به راي و بتدبير او چو تير
آن کز در چه است فرو افکند بچاه
وان کز در سرير نشاندش بر سرير
اي روبهان کلته به خس در خزيد هين
کامد ز مرغزار ولايت درنده شير
يک چند شادکام چريدند شيروار
امروز گرم بايد خورد و غم و زحير
حقور بحق رسيد و جهان بآرزو رسيد
واميد خلق کرد وفا ايزد قدير
صدر وزارت آنچه همي جسته بود يافت
اي صدر کام يافته! منت همي پذير
از چند سال باز تو امروز يافتي
آن مرتبت کز آن نبود مر تراگزير
مقدار تو بزرگ شداز خواجه بزرگ
چونانکه چشمهاي بزرگان بدو قرير
دايم به خواجه چشم بزرگان قرير باد
چشم کسي که شاد نباشد بدو ضرير
اي دولت خجسته ازو روي بر متاب
اي بالش وزارت با او قرار گير
طعني دگر در او نتواند زدن عدو
جز آنکه ژاژ خايد و گويد که نيست پير
ابليس پير بود بينديش تا چه کرد
بگزيد بر بهشت برين آتش سعير
راي درست بايد و تدبير مملکت
خواجه بهر دو سخت مصيب آمدو بصير
زان فضل و مردمي که خداي اندرو نهاد
تيري رسيده نيست جهان رابه پشت تير
تا از گذشتن شب و روز و شمار سال
موي سيه چو قير، شود بر مثال شير
تا گه خزان زرد بود گه بهار سبز
آن زرکند زبرگ رزان، وين ز گل حرير
همواره سبز باد سر او و سرخ روي
روي مخالفان بدانديش چون زرير
اين خلعت وزارت و اين اعتماد شاه
فرخنده باد و باد مر او را خدا نصير