در مدح خواجه ابوالمظفر گويد

دلم در جنبش آمد بار ديگر
ندانم تا چه دارد باز در سر
همانا عشقي اندر پيش دارد
بلايي خواهد آوردن به من بر
بگردد تا کجا بيند بگيتي
ازين شوخي بلا جويي ستمگر
برو مهر آرد و بيرون برد پاک
مرا از رامش و از خواب واز خور
ز دلها مردمان را خير باشد
مرا باري ز دل باشد همه شر
کجا يابم دلي اندر خور خويش
دل شايسته که افروشد به گهر
دلي زين پس بهر نرخي بخرم
دل بد را برون اندازم از بر
نيندازم ، نگه دارم که اين دل
هواي خواجه را بنده ست و چاکر
گناه دل بدان بخشم ازين پس
که کرده ست آفرين خواجه از بر
کدامين خواجه؟ آن خواجه که امروز
بدو نازد همي شاه مظفر
چراغ گوهر قاضي محمد
نسيج وحده عالم بوالمظفر
بزرگي کز بزرگي بر سپهرست
وليکن از تواضع باتو اندر
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان در
نکو نامي گرفته ليکن از فضل
بزرگي يافته ليکن ز گوهر
بدولت گشته با ميران موافق
وزين پس همچنين تا روز محشر
رئيس ابن رئيس از گاه آدم
بفرمان گشته با شاهان برابر
همان رسم تواضع بر گرفته ست
تو مردم ديده اي زين نيکخوتر؟
نداند کبر کرد و زان نداند
که با نيکو خوي او نيست در خور
بر او مردمي کو کبر دارد
بتر باشد هزاران ره ز کافر
خداوندان سرايش را بدانند
به از مردم، هوي (؟)اين حال بنگر
گر آنجا در شوي آگاه گردي
مرا گردي بدين گفتار ياور
سرايش را دري بيني گشاده
به در بر چاکران چون شهد و شکر
نه حاجب مر ترا گويد که منشين
نه دربان مر ترا گويد که مگذر
اگر خواجه بود يا نه تو در قصر
بباش و آرزوها خواه و خوش خور
سخنداني که بشکافد مثل موي،
سخنگويي که بچکاند مثل زر،
دو چشمش سوي مهمانان خواجه
همي خواهد ز هر کس عذر مهتر
کرا مجهولتر بيند به مجلس
نکوتر دارد از کس هاي ديگر
چه گويي خانه يي يابي بدينسان
اگر گيتي بپيمايي سراسر
هميشه خوان او باشد نهاده
چنان چون خوان ابراهيم آزر
چنين رادي چنين آزاده مردي
ندانم بر چه طالع زاد مادر
من اندر خدمتش تقصير کردم
درخت خدمت من گشت بي بر
خطا کردم ندانم تا چه گويم
مرا عذري بياد آر، اي برادر!
اگر گويم بناليدم بر افتد
که باشد مرد نالان زرد و لاغر
ز لاغر فربهي سازد مرا زشت
چه آيد فربه از لاغر چه از غر
چو حمد و نه ببازي اندر آيم
بدام اندر شوم همچون کبوتر
شوم در خاک غلطم پيش خواجه
بگريم، کج کنم سر پيشش اندر
زماني قصه مسعودي آرم
زماني قصه پولاد جوهر
مگر دل خوش کند لختي بخندد
گذارد از من اين ناخدمتي در
هميشه شاد و خندان باد و دلشاد
ملک محمود شاه هفت کشور