در مدح خواجه عميدابوالحسن منصور گويد

شمار روزه همي بر گفت روز شمار
تمام کرد به عيد محمد مختار
شمار بوسه ز معشوق باز بايد خواست
که روزه رفت و خط اندر کشيد روزشمار
خوش آن حساب که باشد محاسبش معشوق
خوش آن شمار که باشد شماره گيرش بار
هزار بوسه فزونست بر لب تو مرا
تو وامدار مني خيز و وام من بگزار
مرا دليست من آن دل ندارم و از تو دريغ
تو بوسه از من دلسوخته دريغ مدار
ترا بدان لب خواهم سه بوسه داد که من
بساط خواجه بدان بوسه داده ام بسيار
کدام خواجه؟ خداوند خلق عنبر بوي
کدام خواجه خداوند دست گوهر بار
عميد خسرو منصور ،ابوالحسن منصور
که جاودان ز جهان شاد باد و برخوردار
نه عمرست و بماند به عمر خطاب
نه حيدرست و بماند به حيدر کرار
مثال تيغش نقاش بر نگاشت بسنگ
ز سنگ خاست فغان و خروش و ناله زار
به نيزه کنگره بربايد از حصار عدو
چنانکه بادخزان از چنار برگ چنار
بنام جودش غواص اگر ببحر شود
نخست دست رساند به لؤلؤ شهوار
چو کوهکن که بکان شد بنام دولت او
نخست ميتين بر زد به زردست افشار
غريب وار همي گشت جود گرد جهان
چو نزد خواجه سيد رسيد کرد قرار
سخاي خواجه بهارست و مادرخت و درخت
جوان و تازه نگردد مگر بفصل بهار
ايا عزيزترين کس بنزد تو مهمان
چنانکه دوست ترين کس بنزد تو زوار
بسا کسا که بدينار بخشش تو ببرد
ز دل غم و ز دو رخساره گونه دينار
درم بنزد تو خوارست و نزد خلق عزيز
عزيز خلق جهانرا همي چه داري خوار
ترا به اصل بزرگ اي بزرگوار کريم
زيادتيست بر آزادگان همه هموار
نه چون تو گردد اگر چندمال دارد کس
بديع بزم کند يا درم دهد بسيار
نه عود گردد هر چوب کان به جهد و به رنج
به گل فرو کني اندر کنار دريا بار
تذرو هم نشود جغدگر چه گوناگون
بپشت و سينه او بر کنند رنگ و نگار
بسا کسا که بجز نام زر شنيده نبود
ز مجلس تو برون برد زر کنار کنار
چنانکه بس کس کو ده درم نديد بهم
ز بر تو بعدد بريکي شمرد هزار
کسيکه خشم تو اورا بژرف چاه افکند
مگر بمهر تو گويد مرا ز چاه بر آر
چنانکه هر که مر او را کشنده مار گزيد
اميد رستن خويش افکند به مهره مار
چنانکه عادت خوب تو شير خورد از فخر
خوي مخالف تو نيز شير خورد از عار
هر آنکسي که مر او را زمي خمار گرفت
به مي رهد ز عذاب خمار و رنج خمار
مگر که نار کفيده ست چشم دشمن تو
کز و مدام پريشان شده ست دانه نار
عدو که پيش تو آيد گناه او تو مبخش
وگر چه ايزد بخشد گنه به استغفار
از آنکه هر که عدوي تو گشت کافر گشت
خداي توبه پذيرنده نيست از کفار
عدو پياده بود خشم تو سوار دلير
پياده را بتواند گرفت زود سوار
ايا شجاعت را گرد بازوي تو طواف
ايا مروت را گرد مجلس تو مدار
نبيد را چه فسون کرده اي که بر تو نبيد
نکرد هرگز چون بر نبيدخواران کار
فزون خوري ز همه مردمان نبيد و شوند
بمجلس تو همه خلق مست و تو هشيار
هميشه تا بنمايد مدار چرخ بما
سياه گيسوي ليل و سپيد روي نهار
هميشه تا دو نکوهيده مدح باشدمان
يکي دو چشم نژند و يکي ميان نزار
نصيب تو ز جهان خرمي و شادي باد
نصيبت دشمن تو رنج و شدت و تيمار
خجسته بادت عيد و خجسته طلعت تو
بفال نيک بشير همه صغار و کبار