حديث نوشدن مه شنيده اي به خبر
بکاخ در شو و ماه و ستارگان باز نگر
مرا ز نو شدن مه غرض مبارکي است
چو ماه بيني بشتاب و روزگار مبر
بدان شتاب که من خواهم ار نداني تاخت
ميان تاختن آوازه ده که با ده بخور
نصيب روزه نگه داشتم دگر چکنم
فکند خواهم چو ديگران بر آب سپر
مهي گذشت که بر دست من نيامد مي
چگونه باشم ازين پارساتر و بهتر
دلم ز روزه بپوسيد وهم ز توبه گرفت
چنين همي نتوان برد روزگار بسر
ز چنگ روزه بزنهار عيد خواهم رفت
بر او بنالم و گويم مرا ز روزه بخر
اگر تو خود نخري خواجه را کنم آگاه
که اين معامله را او کند ز تو بهتر
حديث آنکه من از روزه چون غمي شده ام
بگوش خواجه رسد بر زبان عيد مگر
جليل خواجه آفاق احمد آنکه بود
بزرگوار به فضل و به دانش و به هنر
بزرگوار جهان خواجه بلند نسب
خنک روان پدر زين حلال زاده پسر
اگر چه گوهرش از گوهر شريف وي است
چنين شريف نبود اندرين شريف گهر
ز جاه و حشمت او در تبار و گوهر او
همي فزايد جاه و جمال وقدر و خطر
فضايل و هنر ذات او بحيله و جهد
شماره کرد نداند همي ستاره شمر
گر از کفايت گويند با کفايت او
همه کفايت صاحب شود هبا و هدر
ور از مروت گويند با مروت او
همه مروت آل برامکه ست ابتر
سخاي او را روز عطا وفا نکند
سرشک ابر و نبات زمين و برگ شجر
در سراي گشاده ست بر وضيع و شريف
نهاده روي جهاني بدان مبارک در
سرا و مجلس پر مردم و دو رويه بپاي
غلام و چاکر هر يک بخدمت اندر خور
يکي برون نشود تادرون نيايد ده
چنين سراي که بيند بدين جهان اندر
وگر زماني خالي شود ز خلق، سراي
بجستجوي فرستد بهر سويي چاکر
بزرگوار دلا کو چنين تواند کرد
نبود هيچ دل اندر جهان بدين گوهر
دل پدر ز پسرگاه گاه سير شود
دلش همي نشود سير از ربيع و مضر
بزرگ نامي جويد همي و نام بزرگ
نهاده نيست بکوي و فکنده نيست بدر
بفضل و خوي پسنديده جست بايد نام
دگر بدامن مال و به بذل کردن زر
هر آنچه بايد ازين باب کردو خواهد کرد
چو تخم نيک فکنده ست نيک يابد بر
نه بيهده سخنش در ميان خلق افتاد
نه خير خير ثنا گوي او شد آن لشکر
چرا جز او را آواز نام نيک نخاست
ازين سران و بزرگان که حاضرند ايدر
اگر چنو دگرستي بمردي و بفضل
چنو شدستي معروف و گستريده اثر
بقاش بادو بکام و مراد دل برساد
مباد خانه او خالي از سعادت و فر
هميشه يافته از دوستان خويش مراد
هميشه يافته بر دشمنان خويش ظفر
خزان و آمدن عيد و رفتن رمضان
خجسته باد برآن مير فر خجسته اثر