نيز درمدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گويد

مرا با عاشقي خوش بود هموار
کنون خوشتر، که در خور يافتم يار
کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد
مه دو هفته من سر ز کهسار
کنون خوشتر، که با او بوده ام دي
که بودم بي رخش افکار بسيار
کنون خوشتر، که با او خفته ام دوش
که بودم در غمش بسيار بيدار
کنون خوشتر، که با وي کرده ام خوش
که ديدم در غمش بسيار آزار
شب دوشين، شبي بوده ست بس خوش
بجان بودم من آن شب را خريدار
نگار خويش را در بر گرفتم
خزينه بوسه او کردم آوار
دو زلفش را بماليدم بدو دست
سراي از بوي او شد طبل عطار
گهي شب روز کردم زان دو عارض
گهي گل توده کردم زان دو رخسار
بدين شادي درستم دوش وامروز
در اين انديشه بودم پار و پيرار
فراوان خوشترم امروز از دي
فراوان بهترم امسال از پار
وزين خوشتر بود هر روزو هر سال
بفر دولت شاه جهاندار
ملک مسعود محمود آنکه ايام
بدو محمود و مسعودست هموار
خداوندي که چون زو ياد کردي
زمين و آسمان آيد بگفتار
يکي گويد: ز شاهي نام بردي
که رادي را بدو بفزوده بازار
عطاي او از آن بگذشت کانرا
توان سختن به شاهين و به قنطار
جز او از خسروان هر گز که داده ست
به يکره پنج اشتروار دينار
اگر چه مي همي خورده ست بوده ست
به آن گه کان عطا داده ست هشيار
چنين بايد جهاندار و خداوند
پسنديده به گفتار و به کردار
ز شاهان گوي برده وقت بخشش
ز شيران دست برده گاه پيکار
زگلنار عدو کرده گل زرد
ز روز دشمنان کرده شب تار
بلندي يافته زو نام شاهي
قوي گشته بدو اميد احرار
گه اندر جنگ با شمشير همدست
گه اندر بيشه ها با شير در کار
ز بيم تيغ او شيران جنگي
بسوراخ اندرون رفته چو کفتار
کسي کز پيش او گيرد هزيمت
نترسد گر شود در سله با مار
اميري يافت گيتي در خور خويش
کنون گو جهد کن او را نگهدار
بدست از دامن او اندر آويز
حديث ديگران از دست بگذار
ترا ايزد بدست شاهي افکند
که او را بودي از شاهان سزاوار
خداوندي که بي نيروي لشکر
جهان بگشاد و صافي کرد هموار
پدر بگذاشت او را بر در ري
بر وي لشکر غدار و مکار
سليح و لشکر و پيلش جدا کرد
غرضها بود سلطانرا در اين کار
نه از خواري چنان بگذاشت او را
ندارد کس چنو فرزند را خوار
وليکن خواست تا شاهان بدانند
که او بيکس هنر آرد پديدار
همي دانست کو بي ساز و لشکر
بر آيد با همه گيتي به پيکار
چنان بوده ست کانديشيد سلطان
بپرس از لشکر و اسپاهسالار
ز بسيار اندکي او را نموده ست
دليلست اندکي او را ز بسيار
بقاباد آن ملک را کز بد خويش
نبايد هيچ کردستي ستغفار
کسي کو را نکو خواهست، بر تخت
کسي کو را ندارد دوست، بردار
بدين عيد مبارک شادمان باد
بد انديشان او غمناک و غمخوار