همي نسيم گل آرد بباغ بوي بهار
بهار چهر منا! خيز و جام باده بيار
اگر چه باده حرامست ظن برم که مگر
حلال گردد بر عاشقان بوقت بهار
خداي، نعمت، مارا ز بهر خوردن داد
بيا و نعمت او را ز ما دريغ مدار
چه نعمتست به از باده باده خوارانرا
همين بسست و گر چند نعمتش بسيار
بخاصه اکنون کز سنگ خاره لاله دميد
ز لاله کوه چو ديباي لعل شد هموار
ز گلبنان شکفته چنان نمايد باغ
که مير پره زدستي بدشت بهر شکار
امير ما عضد دولت و مؤيد دين
دراميد بزرگان وقبله احرار
بزرگواري کاندر ميان گوهر خويش
پديدتر زعلم در ميان صف سوار
مبارزي که بمردي و چيره دستي و رنگ
چنو يکي نبود در ميان بيست هزار
دومرد زنده نماند که صلح تاند کرد
در آن حصار که او يک دو تير برد بکار
بروي باره اگر برزند ببازي تير
ز سوي ديگر تيرش برون شود زحصار
سلاح در خور قوت هزار من کندي
اگر نيابد او را ز بهر بازي يار
کمان اورا بيني فتاده پنداري
مهينه شاخي افتاده از مهينه چنار
چنو سوار نيارد نگاشتن به قلم
اگر چه باشد صورتگري بديع نگار
ز دور هر که مراورا بديد يکره گفت
زهي سوار نکو طلعت نکو ديدار
ز خوب طلعتي و از نکو سواري کوست
ز ديدنش نشود سير ديده انظار
نکو لقا و نکو عادت و نکو سخنست
نکو خصال و نکو مذهب و نکو کردار
درم کشست و کريمي که در خزانه او
درم نيابد چندانکه بر کشد زوار
درم که بر همه شاهان بزرگ دارد قدر
بر امير ندارد به ذره اي مقدار
اگر بيابد روزي هزار تنگ درم
هزار و صد بدهد کارش اين بود هموار
مرا غم آيد اگر چه مرا دليست فراخ
زمال دادن و بخشيدن بدان کردار
چنان ملک را بايدکه باشدي هر روز
خزانه پردرم و پر سليح و پر دينار
چو خرج خويش فزونتر زدخل خويش کند
ز زر وسيم خزانه تهي شود ناچار
دگر که نام نکو يافته ست، و نام نکو
نکوتر از گهر نابسوده صد خروار
شريفتر زان چيزي بود که محتشمان
همي کنند بهر جاي فضل او تکرار
بزرگتر زان چيزي کجا بود که ازو
همي رسد ز دل و دست او به دستگزار
هر آنچه من ز کريمي و فضل او گويم
کنند باور و بر من نبايد استغفار
رسد ز خدمت او بي خطر بجاه و خطر
کند ز خدمت او بي يسار ملک و يسار
مرا بخدمتش امروز بهترست از دي
مرا بدولتش امسال خوشترست از پار
هزار سال زياد اين بزرگوار ملک
عزيز باد و عدو را ذليل کرده وخوار
خجسته بادش نوروز و همچنان همه روز
بشادکامي برکف گرفته جام عقار
هميشه در بر او کودکي چو لعبت چين
هميشه مونس او لعبتي چو نقش بهار