در مدح امير محمد فرزند سلطان محمود غزنوي گويد

اي سرا پاي سرشته ز مي و شير وشکر
شکر از هند نيارند ز تو شيرين تر
لب تو طعم شکر دارد و دراصل گلست
کس نديده ست بگيتي گل با طعم شکر
بوسه اي زان لب شيرين بدلي يافته ام
هر کجا بوس تو آيد دل و جانرا چه خطر
هر که چيزي ز کسي برد خبر دارد از آن
تو دلم بردي و دانم که ترا نيست خبر
يا تو از جمله بت رويان چيز دگري
يا مرا با تو و با عشق تو حاليست دگر
من همه ساله دل از عشق نگه داشتمي
بحذر بودمي از عشق و پس و پيش نگر
تا ترا ديده ام اي ماه دگر سان شده ام
با خلل گشت همي حال من و حال حذر
جاي شکرست نگارا که تو در پيش مني
ور نبودي تو چنين بودمي امروز مگر
عشق و جز عشق، مرا بد نتوانند نمود
دولت مير نگهبان منست اي دلبر
مير بواحمد بن محمود آن بار خداي
که چو خورشيد بر افروخته زو روي گهر
آن پسنديده به رادي و به حري و معروف
آن سزاوار به شاهي و به تاج اندر خور
از نکو رسمي و نيکو خويي و نيکدلي
بسوي اوست همه چشم ودل و گوش پدر
اندرين ايام از نادره ها نادره است
پسري با پدر خويش موافق به سير
اين پسر چون پدر آمد به سرشت و بنهاد
تخم چون نيک بود، نيک پديد آرد بر
پدر از مردي، از شير برد هر دم دست
پسر از مردي با پيل زند هزمان بر
پدر از ملک زمين بيشترين يافته بهر
پسر از کتب جهان بيشترين کرده زبر
پدر آنجا که سخن خواهد بشکافد موي
پسر آنجا که سخن گويد بفشاند زر
آن سخن خواهد پاکيزه چو در بافته در
وين سخن گويد پيوسته چو پيوسته درر
سخن آرايان آنجا که سخن راند مير
خيره مانندو ندانند سخن برد بسر
سخن آموزد از و هر که سخنگويترست
وين شگفتي بود از کار جواني بيمر
اين هم از بخت بلندست و هم از اختر نيک
شاد باش اي ملک نيکخوي نيک اختر
باش تا بيني اين اختر و اين بخت بلند
چه کنندو چه نمايند به ايام اندر
کمترين چيزي کاين بخت بدو خواهد داد
گنجهاي ملکانست و ولايت يکسر
مير محمود به شادي و به شاهي بزياد
تاببيند هنر و دولت و اقبال پسر
دولتي دارد چندانکه بر انديشد دل
دولت عالي با همت عالي همبر
آخر آن دولت و آن همت کاري بکند
اين سخن را که همي گويم بازي مشمر
باش تا شاه جهان مير مرا امر کند
که سپاه و بنه بردار و زجيحون بگذر
دشمنان را همه برگير و ولايت بگشاي
پس بپيروزي برگرد و بشاي و ظفر
آن نمايد ز هنر وان کند آن شير نژاد
که نکرده ست مگر صد يک آن رستم زر
بسوي غزنين با مال گران حمل کند
بنه خان ختا با بنه خان تتر
تا نباشد چو سپيده دم، هنگام زوال
تا نباشد چو نماز دگري، وقت سحر
شادمان باد و بعدلش همه گيتي چو بهشت
خانمان عدوي دولت او زير و زبر
عيد او فرخ و فرخنده و او فرخ روز
روز عيد عدوي دولت او هر چه بتر