سال و ماه نيک و روز خرم و فرخ بهار
بر شه فرخنده پي فرخنده بادا هر چهار
خسرو غازي سر شاهان و تاج خسروان
مير محمود آن شه دريا دل دريا گذار
آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک
هر يکي اندر ديار خويش روي صد تبار
پادشاهي کو بداند نام نيک از نام بد
خدمت سلطان کند بر پادشاهي اختيار
خدمت سلطان بجان از شهرياري خوشترست
وين کسي داند که خواهد بر خورد از روزگار
هر کسي کو خدمت محمود را شايسته گشت
عاقبت محمود خواهد کردن اورا کردگار
هر که را توفيق يارست او بدان خدمت رسد
بخ بر آن کس بادکان کس را بود توفيق يار
اي شه پاکيزه دين! اي پادشاه راستين !
اي مبارک خدمت تو خلق را اميدوار
در جهان خذلان ندانم برتر از عصيان تو
يارب اين خذلان ز شهر ما و از ما دور دار
باغهايي ديده ام من چون بهشت اندر بهشت
کاخهايي ديده من چون بهار اندر بهار
چون درو خذلان و عصيان تواي شه راه يافت
کاخها شد جاي جغد و باغها شد جاي مار
هر کجا مردم رسيد و هر کجا مردم رسند
تو رسيدستي ولشکر بردي آنجا چند بار
از بيابانهاي بي ره با سپه بيرون شدي
چون مراد آمد ترا بگذاشتي دريا سوار
جنگ دريا کردي و از خون دريا باريان
روي دريا لعل کردي چو شکفته لاله زار
من شکار آب مرغابي و ماهي ديده ام
تو در آب امسال شيران سيه کردي شکار
هر کجا گردنکشي اندر جهان سر بر کشيد
تو بر آوري بشمشير از تن و جانش دمار
طاغيان و عاصيان را سر بسر کردي مطيع
ملحدان و گمرهانرا جمله بر کردي بدار
عيشهاي بت پرستان تلخ کردي چون کبست
روزهاي دشمنان دين سيه کردي چو قار
خانمان دوستان را خوب کردي چون بهشت
روزگار نيکخواهان تازه کردي چون بهار
هر چه در هندوستان پيل مصاف آراي بود
پيش کردي و در آوردي بدشت شا بهار
زين به کرگان بر نهادي در ميان بيشه شان
اندر آوردي بلشکر گه چو اشتر بر قطار
بر سر آوردي نهنگان را بخشت از قعر آب
سر نگون کردي پلنگان را بتير از کوهسار
بيشه ها بي شير کردي، دشتها بي اژدها
قلعه ها بي مرد کردي ،شهرها بي شهريار
خسروي از خسرواني بستدي پيروز بخت
تخت و ملک ازخانه هايي برگرفتي نامدار
خانه يعقوبيان وخانه مأمونيان
خانه چيپاليان و اين چنين صد برشمار
لشکر ايشان شکستي کشور ايشان گرفت
با کدامين شاه خواهي کرد زين پس کار زار
کارهاي شير مردان کردي و از رشک تو
حاسدانت ياوه گو هستند و جمله ژاژ خوار
گر کسي خواهد که در گيتي چو تو کاري کند
چون کند، چون در همه گيتي نيابد هيچ کار
عمرهاي نوح بايد تا شهي خيزد دگر
هم از آن شاهان که تو بر کنده اي از بيخ و بار
ياد کن تا برچه لشکرها شدستي کامران
ياد کن تا برچه کشورها شدستي کامگار
اين جهان از دست شاهاني برون کردي که بود
هر يکي را چون فريدون ملک، صد پيشکار
مرغزاري هست گيتي وتو شيري از قياس
بس هزبران را که تو کردي برون از مرغزار
مردمان اندر حصار اميد امني را شوند
کس نيارد شد همي از بيم تو اندر حصار
تا تو اي خسرو حصار سيستان بگشاده اي
استواري نيست کس را بر حصار استوار
همچنان خواهم که باشي خسرو و شادان دلت
تن درست و شادمان و شاد کام و شادخوار
خسرو پيروز بختي شهريار چيره دست
فتح و نصرت بر يمين و بخت و دولت بر يسار
روز تو فرخنده باد و عمر تو پاينده باد
دولت تو بيکران و ملت تو بيکنار
گاه مي خوردن مي تو بر کف معشوق تو
وقت آسايش بتت را پاي تو اندر کنار
مر مرا در خدمت تو زندگاني باد دير
تا ببينم مر ترا در مکه با اهل و تبار