در ذکر شکار جرگه سلطان محمود پس از بازگشت از جنگ

اي ز کار آمده و روي نهاده بشکار
تيغ و تير تو همي سير نگردند ز کار
گاه تيغ تو بر آرد ز سر دشمن گرد
گاه تير تو بر آرد ز بر شير دمار
هيبت تيغ تو و تير تو دارد شب و روز
ملک بر خصم تبه بيشه بر شير حصار
واي آن خصم که در رزم بدو گويي گير
واي آن شير که در صيد بدو گويي دار
روز صيد تو بچشم تو چه روباه و چه شير
روز رزم تو بر تو چه پياده چه سوار
من درين صيد گه آن ديدم از تو ملکا
که صفت کردن آن گشت بمن بردشوار
هر چه در صحرا درنده و دام و دد بود
همه را گرد بهم کردي در يک ديوار
گرد ايشان پره اي بستي تا تند عقاب
زان برون رفت ندانست هم از هيچ کنار
وز سر بالا چون ژاله روان کردي تير
هر که را گفتي بر ديده برم تير بکار
در دويدند بسوي تو قطار از سر کوه
باز گستردي در دامن کهشان بقطار
چون درختان کشن بودند از دور و بتير
بفتادند بدانسان که فتد ميوه ز دار
بامدادان همه کهسار پر از وحشي بود
شامگاه از همه پرداخته بودي کهسار
در زماني همه دشت ز خون دد ودام
لعل کردي چو گلستاني هنگام بهار
نه کرانست مر آن را که تو کردي بقياس
نه کنارست مر آنرا که تو کردي بشمار
ظن برم من که چنين بود همانا دشمن
کشته و پيش تو افکنده سرو جاني خوار
خواهمي من که بجايستي بهرام امروز
تا بديدي و بياموختي از شاه شکار
شاد باش اي ملک بار خدايان که گرفت
دولت و همت و شادي و شهي بر تو قرار
تو بکردار چنين قادر و ما در همه وقت
پيش کردار تو درمانده بعجز از گفتار
نام تو نام همه شاهان بسترد و ببرد
شاهنامه پس از اين هيچ ندارد مقدار
مر ترا بار خدايا به لقب نيست نياز
نام تو برتر و بهتر ز لقب سيصد بار
هر کجا گويي محمود، بدانند که کيست
از فراواني کردار و بلندي آثار
به ز محمود يقينم که لقب نتوان کرد
وين سخن نزد همه خلق عيانست و جهار
نام تو در خور تو، خوي تو اندر خور نام
اينت نامي و خوي ساخته معني دار
هر جهانداري کو را بلقب باشد فخر
هيچ شک نيست کز آن فخرترا باشد عار
مرد بايد که مسلمان بود و پاک بود
چه بکار آيد چندين سخنان بيکار
اي بهر جاي ترا سروري و پيشروي
وي بهر کار ترا دسترس و دست گذار
شهريارانرا فخري چه ببزم و چه برزم
پادشاهان را نازي چه بتاج و چه ببار
فرخت باد برون آمدن از خانه به صيد
شاد بادي به دل از صيد و ز تن برخوردار
شادمانه بتو آنکس که ترا دارد دوست
شادمانه بتو آنکس که ترا باشد يار
سال و ماهش برخ از شادي رويت گل سرخ
روز و شب بر رخش از رامش عشقت گلنار
عهد بسته دل او با تو به مهر و به وفا
شرط کرده تن او با تو به بوس و به کنار
گاه در موکب شاهانه تو جوشن پوش
گاه در مجلس فرخنده تو باده گسار
هر که از شادي تو شاد نباشد به جهان
يک زمان دور مباد از غم و از ناله زار
مجلس افروز بتو باغ تو امروز شها
مجلس نو کن و نو گير و مي نوش گوار
تا بزرگان سپاه تو بهر باغ کنند
پيش تو از قبل تهنيت باغ نثار