در مدح خواجه ابوبکر حصيري نديم سلطان محمود

عاشقانرا خداي صبر دهاد
هيچکسرا بلاي عشق مباد
با همه بيدلان برابر گشت
هر که اندر بلاي عشق افتاد
هر که را عشق نيست انده نيست
دل بعشق از چه روي بايد داد
عشق بر من در نشاط ببست
عشق بر من در بلا بگشاد
واي عشقا چه آفتي که ز تو
هيچ عاشق همي نيابد داد
با بلاهاي تو و با غم تو
تن ز که بايد و دل از پولاد
دل من بستدي چه دانم کرد
هم بخواجه برم زدست تو داد
از قدم تابسر همي تن من
دل شود چون ز خواجه آرم ياد
مهتر پاک خوي پاک سير
خواجه سيد عميدا ،زياد
خواجه بوبکر کز نوازش او
کار ويران من شدست آباد
آنکه بي خدمتي وبي سببي
هست با من بجان شيرين راد
راد مردي و نيکنامي را
او نهاده ست در جهان بنياد
رادي مهتران ز روي رياست
وان خواجه ز گوهر وز نژاد
خرد و مردميش روز افزون
فضل وآزادگيش مادر زاد
هر که او تيز هوش تر ز ادب
خواند او را مقدم و استاد
همچو نو باوه بر نهاد بچشم
نامه او خليفه بغداد
با دبيران خويش گفت که کس
مرسخن را چنين نهد بنلاد
خواجه بوبکر بود گوي ادب
ايزد او را بقا و عمر دهاد
لقب او سپهر آداب است
وين لقب صاحب جليل نهاد
اي نمودار معجزات مسيح
اي سزاوار پيشگاه قباد
تا من از درگه تو دور شدم
بي تکلف همي نگردم شاد
آنچه بي تو برين دلست از غم
نه همانا که بود بر فرهاد
دور کردي مر از خدمت خويش
چون شمن را ز لعبت نو شاد
همه اميد من تويي در غم
تو رسيدي همي مرا فرياد
داد و نيکويي از تو دارم چشم
چون ز تو جور بينم و بيداد
شاد گردان مرا بديدن خويش
تا دل من شود ز رنج آزاد
تا نباشد بهيچ عقدو شمار
هفت چون هفده هشت چون هشتاد
تا بوقت بهار و وقت خزان
گل برويد ز آذر و خرداد
يک غم دشمنان تو صد باد
شادي و عز تو يکي هفتاد
بد سکال تو و مخالف تو
خسر جنگجوي با داماد
عيد نوروز بنده ديدن تست
عيد نوروز بر تو فرخ باد