در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود

هر روز مرا عشق نگاري بسر آيد
در باز کند ناگه و گستاخ در آيد
ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم
ره جويد و چون مورچه از خاک برآيد
ور شب کنم از خانه بجاي دگر آيم
او شب کند ازخانه بجاي دگر آيد
جورم ز دل خويشست از عشق چه نالم
عشق ار چه درازست هم آخر بسر آيد
دل عاشق آنست که بي عشق نباشد
اي واي دلي کو ز پي عشق برآيد
گر عاشق عشقست و غم عشق مر او راست
آخر نه غم عشق مر او را بسر آيد
دل چون سپري گردد اندوه ندارم
گر کوه احد برفتد و بر جگر آيد
ني ني غلطست اين ز همه چيزي دل به
گر دل بسر آيد چه خلل در بصر آيد
دل خواهد و دل داند و دل شاد بپايد
گر ز آمدن شاه بر ما خبر آيد
شاه ملکان مير محمد که مر او را
هر ساعتي از فضل درختي ببر آيد
نشگفت هنر زان گهر ويژه که او راست
چونين هنر و فضل ز چونين گهر آيد
گر سايه دستش بحجر برفتد از دور
چون جانوران جنبش اندر حجر آيد
با طالع او دولت وفيروزي يارست
از دولت و فيروزي فتح و ظفر آيد
بيداد نباشد سزد ار سر بفرازد
هر شاه که او را چو محمد پسر آيد
اين لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن
بر جان و دل دشمن او کارگر آيد
نايد ز شهان صد يک از آن کايد از آن شاه
نايد ز سها صد يک از آن کز قمر آيد
اي واي سپاهي که بجنگ ملک آيد
اي واي درختي که بزير تبر آيد
آن همت و آن دولت و آن راي که او راست
او را که خلاف آرد و با او که برآيد
با يوز رود کس بطلب کردن آهو
آنجاي که غريدن شيران نر آيد
گويي نشنيدست و نداند که حذر چيست
او را و پدر را همه ننگ از حذر آيد
جاويد زيند اين ملکان تا بر ايشان
هر روز بخدمت ملکي نامور آيد
جاه و خطرست ايدر و مرد خردومند
صد حيله کند تا بر جاه و خطر آيد
درگاه ملک جاي شهانست و شهانرا
زان در، شرف افزايد و زان در بطر آيد
دولت چو بزرگان جهان از پي خدمت
هر روزه به دو وقت مرا ورا بدر آيد
دولت که بود کو بدر شاه نيايد
هر کس بدو پاي آيد، دولت بسر آيد
از زائر و از سائل و خدمتگر و مداح
هر روز بدان درگه چندين نفر آيد
مادح بر او بويد زيرا که ز مدحش
الفاظ نکت گردد و معني غرر آيد
من مدحت او چونکه همي مختصر آرم
آري چو سخن نيک بود مختصر آيد
تا ماه شب عيد گرامي بود و دوست
چون رفته عزيزي که همي از سفر آيد
با تاج و کمر باد و چنان باد که هر شاه
هر روز بخدمت بر او با کمر آيد
زين جشن خزان خرمي وشادي بيند
چندانکه در ايام بهاري مطر آيد