خسرو مي خواست هم از بامداد
خلق بمي خوردن اوگشت شاد
خرمي و شادي از مي بود
خرمي و شادي را داد داد
ماه درخشنده قدح پيش برد
سرو خرامنده بپاي ايستاد
با طرب و خرمي و فال نيک
شاه قدح بستد و برکف نهاد
شادي و مي خوردن شه را سزد
شاد خور اي شه که ميت نوش باد
از تو به مي خوردن يابند زر
وز تو به هشياري يابند داد
خلق بيکباره ز تو شاکرند
زان دل بخشنده وزان دست راد
شير دلي و پسر شير دل
خسروي و خسرو خسرو نژاد
هر شه کورا خلفي چون تو ماند
نام و نشانش بجهان ماند ياد
چون تو که باشد بجهان اندرون
چون تو ملکزاده زمادر نزاد
سير نگردد همي از تو دو چشم
خلق نديدست ملک زين نهاد
روز مبارک شود آنرا که او
از تو ملک ياد کند بامداد
تا تو بشاهي ننشستي شها
خرمي از تو بجهان ايستاد
جز تو ملک بر ننشيند به ملک
جز تو ملک بودن با دست باد
ديدن تو در دل هر بنده اي
از طرب و شادي صد در گشاد
شاد زيادي زتن و جان خويش
وانکه بتو شاد، بشادي زياد
بر در تو صد ملک و صد وزير
به ز منوچهر و به از کيقباد