در مدح يمين الدولة سلطان محمود بن سبکتگين گويد

اي ملک گيتي گيتي تر است
حکم تو بر هرچه تو خواهي رواست
در خور تو وزدر کردارتست
هرچه درين گيتي مدح و ثناست
نام تو محمود بحق کرده اند
نام چنين بايد با فعل راست
طاعت تو دينست آنرا که او
معتقد و پاکدل و پارساست
هر که ترا عصيان آرد پديد
کافر گردد اگر از اولياست
از پي کم کردن بد مذهبان
در دل تو روز و شب انديشه هاست
سال و مه اندر سفري خضر وار
خوابگه و جا يتو مهد صباست
ايزد کام تو بحاصل کناد
ما رهيانرا شب و روز اين دعاست
تا سر آنان چو گيا بدروي
کايشان گويند جهان چون گياست
اي ملکي کز تو بهر کشوري
بهره بيدينان گرم و عناست
گرد سپاه تو کجا بگذرد
چشم مسلمانانرا توتياست
هرکه وفادار تو باشد بطبع
هر چه اميدست مر او را رواست
وانکه دو تاباشد با تو به دل
تا دل فرزندان با او دوتاست
گر چه حريصي تو بجنگ ملوک
ورچه ترا پيشه هميشه وغاست
تيغ تو روي ملکان ديده نيست
طاقت پيکار تو اي شه کراست
هر که بنگريزد و شوخي کند
مستحق هر بدي و هر بلاست
ميرري از بهر تو گم کرده راه
ور چه بهر گوشه ري رهنماست
جز در تو راه گريزش نيست
آمدن او نه بکام و هواست
جز در تو راه گريزيش نيست
آمدن او نه بکام و هواست
نعمت ايزد را شاکر نبود
گفت چنين نعمت زيبا مراست
کافر نعمت شد و نسپاس گشت
کافر نعمت را شدت جزاست
ايزد بگماشت ترا تا بتو
نعمت او کم شد و دولت بکاست
هيچکسي راز تو بد نامده ست
کونه بدان و به بتر زان سزاست
حصن خداييست شها حصن تو
حصن تو دور از در قدر و از قضاست
بسته ايزد بوداز فعل خويش
هرکه ببند تو ملک مبتلاست
ملک ري از قرمطيان بستدي
ميل تو اکنون به مناو صفاست
آنچه به ري کردي وهرگز که کرد
يا بتمنا که توانست خواست
لاف زناني را کردي بدست
کايشان گفتند جهان زان ماست
شير ندارد دل و بازوي ما
کوشش ما بر دل و بازو گواست
روز مصاف و گه ناموس و ننگ
هر يکي از ما چو يکي اژدهاست
هر که بما قصد کند پيش ما
زود جهدگر که عمديا خطاست
از بن دندان بکند هر که هست
آنچه بدان اندر مارا رضاست
اينهمه گفتند وليکن کنون
گفته و ناگفته ايشان هباست
حاجب تو چون بدر ري رسيد
هيچکس از جاي نيارست خاست
همچو زنانشان بگرفتي همه
اشتلم ايشان اکنون کجاست
آنکه سقط گفت همي بر ملا
اکنون از خون جگر اوملاست
دار فرو بردي باري دويست
گفتي کاين در خور خوي شماست
هر که از ايشان بهوي کار کرد
بر سر چوبي خشک اندر هواست
بسکه ببينند و بگويند کاين
دار فلان مهتر و بهمان کياست
اينرا خانه بفلان معدنست
وانرا اقطاع فلان روستاست
هيچ شهي با تو نيارد چخيد
گر چه که با لشکر بي منتهاست
تهنيت آوردن نزديک تو
از قبل مملکت ري خطاست
تهنيت گيتي گويم ترا
زانکه همه گيتي چون ري تراست
گر چه نخواهد دل تو آن تست
هر چه بر از خاک و فرود از سماست
دانم و از راي تو آگه شدم
کاين ز توانگر دلي و از سخاست
هيچ ملک نيست در ايام تو
کان ملکي نزتو مر او را عطاست
خانه بيدينان گيري همه
راست خوي تو چو خوي انبياست
تو چو سليماني و روي چون سبا
حاجب تو آصف بن بر خياست
ني ني اين لفظ نيايد درست
معني اين لفظ نه بر مقتضاست
آصف تختي ز سبا بر گرفت
تو ملکي کاو را صد چون سباست
معجزه دولت تست او و باز
دولت تو معجزه مصطفاست
دولت و اقبال و بقاي تو باد
چندان اين چرخ فلکرا بقاست
گم باد از روي زمين آنکسي
کاورا مهر تو ز روي رياست