عاشقان در کمين معشوقند
ساکنان زمين معشوقند
عاشقان را ز دوست نگزيرد
بلبل اندر هواي گل ميرد
اندرين ره، اگر مقامي هست
هس ماواي عاشقان الست
چون که حسن آمد از عدم به وجود
عشق در نور او ملازم بود
جان، چو مامور شد به امر احد
منتظر يافت عشق بر سر حد
گر تو از عشق فارغي، باري
من ندارم به غير ازين کاري
هست جانم چنان به عشق غريق
که ندارد گذر به هيچ طريق