غزل

دل و جاني است با من مشتاق
به تو نزديک و تن اسير فراق
روي زيبا ز من چرا پوشي؟
«اين تحريمه علي العشاق »؟
تو طبيبي و ما چنين بيمار
تو ملولي و ما چنين مشتاق
بر دلم ساحران غمزه تو
«راميات با سهم الاماق »
مست شوق توايم و باده وصل
نرسيده است هم چنان به مذاق
از محيط غم تو جان نبرند
غوطه خوران بحر استغراق
در بيابان عشق تو دل ما
«صار حيران مشرق الاشراق »