در صفت قناعت

با قناعت باش دائم اي پسر
گر چه هيچ از فقر نبود تلخ تر
هر سحر برخيز و استغفار کن
فرصتي اکنون که داري کارکن
هم نشين خويش را غيبت مکن
غير شيطان برکسي لعنت مکن
چون شود هر روز در عالم جديد
از گناهان توبه مي بايد گزيد
هرکه را ترسي نباشد از خدا
حق بترساند زهر چيزي ورا
تا تواني حاجت مسکين برآر
تا برآرد حاجتت را کردگار
هست مالت جمله در دست عاريت
گر بماند از تو باشد زاريت
عاريت را باز مي بايد سپرد
هيچ کس ديدي که با خود زر ببرد
حاصل از دنيا چه باشد اي امين
نه گزي کرباس باد و گز زمين
هر چه دادي در ره حق آن تست
هر چه ماند آن بلاي جان تست
هرکه با اندک ز حق راضي شود
حاجت او را خدا قاضي شود
چيست دنيا بر مثال قطره
بگذر از وي زانکه داري بهره
هر که سازد بر سر پل خانه
نيست عاقل او بود ديوانه
از خدا نبود روا جستن غنا
هست مؤمن را غنا رنج و عنا
فقر و درويشي غناي مؤمن است
زآنکه اندر وي صفاي باطن است
مال و اولادت به معني دشمنند
گر چه نزديک تو چشم روشنند
انما اولاد کم را ياد گير
مال و ملک اين جهان بربادگير
مردره رابود دنيا سود نيست
هرگزش انديشه از نابود نيست
هرکه را از صدق دل صافي بود
خرقه ولقمه کافي بود
تا نبازي در ره حق هرچه هست
آنچه مي بايد کجا آيد به دست