چهار چيز آمد بزرگ و معتبر
مينمايد خرد لکن در نظر
زان يکي خصم است و ديگر آتش است
باز بيماري کزو دل ناخوش است
چارمين دانش که آرايد ترا
اينهمه تا خرد ننمايد ترا
هر که در چشمش عدو باشد حقير
از بلاي او کند روزي نفير
ذره آتش چه شد افروخته
بيني از وي عالمي را سوخته
علم اگر اندک بود خوارش مدار
زانکه دارد علم در بيشمار
رنج اندک را بکن غمخوارگي
ورنه بيني عجز در بيچارگي
درد سر را کس نجويد گر علاج
خوف آن باشد که گردد بد مزاج
باش از خوف مخالف در حذر
پيش از آن کز پا درآئي اي پسر
آتش اندک توان کشتن ب آب
واي آنساعت که گيرد التهاب