چهار چيز آمد نشان ابلهي
با تو گويم تا بيابي آگهي
عيب خود ابله نه بيند در جهان
باشد اندر جستن عيب کسان
تخم بخل اندر دل خود کاشتن
وانگه اميد سخاوت داشتن
هر که خلق از خلق او خشنود نيست
هيچ قدرش بر در معبود نيست
هر که او را پيشه بدخوئي بود
کار او پيوسته بد روئي بود
خوي بد بر تن بلاي جان بود
مردم بد خو نه از انسان بود
بخل شاخي از درخت دوزخست
وان بخيلک از سگان مسلخست
روي جنت را کجا بيند بخيل
پشه افتاده اندر پاي پيل
باش از بخل بخيلان برکران
تا نباشي از شمار ابلهان